نه در ماندنم سودی ست نه در رفتنم

حرف تازه ای برای گفتن ندارم..

اوضاع آرام است ...

سعی می کنم روابط را مدیریت کنم به سمت بهتر شدن!

اما آنچه واضح است فاصله بین ماست! دوریم از هم... گاهی فکر می کنم غریبه ایم!

آنقدر هم پای هم نیستیم، آنقدر دم خور هم نیستیم.. انقدرها رفیق نیستیم که باهم درد دل کنیم.... همه چیز را در خودمان پنهان می کنیم.

حرفهامان را، درد دل ها را.. مشکلات خانوادگی را ...

چون تا دهان باز شود جبهه گیری ها اغاز می شود، سرزنش ها، تهدیدها ....

نمی دانم این وسط مقصر کیست!

اوضاع کاری هم چندان تعریفی ندارد! خسته ام از ادم های منفعت طلب به ظاهر دوست! از انسان های زیرک که فقط فکر سود و منفعت خودشان هستند!

از خودم حتی خسته ام که انقدر احمقم!


+ گاهی عشقت، جامعه و حتی خانواده ات تو را به درونگرا بودن و نقاب زدن و نقش بازی کردن وادار می کنند!

چشم باز می کنی و تا نگاه می کنی حسرت است به دل به خون کشیده شده ات و روزها و سالهای رفته و به انچه پیش روست امیدی نیست!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.