همکاران نچسب

به من گفته اند سه ماهه لول بارداری را دور از امواج موبایل و اینترنت وایرلس باشم ..

بعد درست همین امروز یکهویی اتاق کارم شد شش نفره! و در فاصله یک قدمی من همکار نچسبی نشسته هم خودم هم کوچولو باید امواج موبایل این نچسب ها را تحمل کنیم!

و خودشان را ...

هوووووف!

هر دم از این باغ بری می رسد

این بحث جا به جایی سازمانی نمی دانم کی می خواهد به پایان برسد و نهایی شود!

یک بار خبر می رسد که رئیس سخت گیر از عملکرد تو راضی ست و گفته هیچ کس مثل تو نمی تواند برایش گزارش بنویسد و .....حتی فلان جا هم که بالا دست اینجاست کسی مثل تو را ندارد.. بعد از کلی ذوق مرگ شدن از رضایت رئیس و بعد از در خود فرو رفتن به این دلیل که حالا با این نظر مساعد محال ممکن است از شر اینجا خلاص شوم باز خبر دیگری می رسد که فلانی پیشنهاد داده که تو بروی دبیرخانه!!!!!!!!!

می دانی! با آدم کاری می کنند که سر آخر بگویی شکر خوردم پیشنهاد جا به جایی دادم... شکر خوردم نالیدم از حجم بالای وظایف ساپورت کردن دو پست سازمانی هم زمان!

ببین اصلا به من ارتباطی ندارد که کارشناس فعلی دبیرخانه کارشناسی مهندسی برق دارد! هفت سال پیش که این پست را پذیرفت می دانست لیسانس برق ربطی به دبیرخانه ندارد اما پذیرفت چون فرصت شغلی دیگری نبود! اگرچه جایگاهش مناسب مدرک تحصیلی اش نیست اما چون زودتر از ما استخدام شده بود زودتر تبدیل وضعیت شد  و .. اگر من هم بودم فرصت دیگری نداشتم می پذیرفتم بشوم کارشناس دبیرخانه...

می دانی به چه فکر می کنم؟! به اینکه اون احمقی که این پیشنهاد رو داده نمی دونه من رو ببره جای دیگه، این دو تا پست رو که به نوعی کار تخصصی محسوب می شه و فقط با تجربه می شه این تخصص رو به دست آورد، کی می خواد انجام بده؟! چقدر نیرو، چقدر انرژی و زمان برای آموزش باید صرف بشه؟!!!!


اه اه اه لعنتی ها!


می دانی! خسته شدم از اینجا بودن.. دقیقا این حصار جغرافیایی ست....

می دانی! حالا پرم از بغض و کینه ..... بغض و بغض و بغض

این ماراتن سخت جانفرسا

گرسنگی وحشتناک همیشگی.. یک گرسنگی سیری ناپذیر...

حالت تهوع مادام و بی میلی شدید به غذا ....

فکر می کنم درد زایمان قابل تحمل تر باشد در مقابل این همه رنج مادام....



+- فکرش را هم نمی توانی بکنی؛ اینکه 31 فروردین با پالتوی که زمستان می پوشیدی از خانه بزنی بیرون!

تندخویی

یه اخلاق نادرستی که دارم اینه که با برخی موضوعات نمی تونم کنار بیام.

به عنوان مثال وقتی یه موضوع در حیطه کاری مربوط به خودم رو همکاران از واحدهای دیگه اغلب اقات انجام دادنش رو برام یادآوری می کنن، جبهه می گیرم در مقابلشون!

هیچ وقت فکر نکردم شاید تعلل در انجام این کار از سمت من باعث می شه همکارانم از روی دلسوزی انجام دادنش رو به من یادآوری می کنن.. شاید واقعا موضوع این باشه و من نباید جبهه بگیرم. برعکس باید از اینکه به من و کارم توجه دارن سپاسگزار هم باشم.

امروز هم سایه عزیزترین دوستم و همکار خوبم انجام همون کار رو یادآوری کرد و من هم طبق معمول جبهه گرفتم!

خیلی زود از خودم دلخور شدم! براش توضیح دادم دلیل جبهه گرفتنم چیه......

هیچ از خودم انتظار نداشتم سایه رو که برام جایگاه خاصی داره برنجونم! از خودم دلگیر شدم.. از رفتارم پشیمون...

اگر درمقبال کس دیگه ای بودم هرگز از رفتارم پشیمون نمی شدم، اما سایه فرق داره....

ازش عذر خواستم وقتی حتما جای ناراحتی از رفتارم یه جایی تو دهنش می مونه... اگر چه گفت به دل نمی گیره چون اخلاق من رو می شناسه که تند خو هستم...

و اینکه پاچه همه رو می گیرم!

فکر کنم به یه سری اصلاحات اخلاقی- رفتاری اساسی در خودم ایجاد کنم.

به نظر خودم تند خو هستم اما در مواقعی که احساس می کنم یا فکر می کنم به من ظلمی شده یا حقی از من ضایع شده چه در خانواده چه در جامعه و محل کار....در واقع نمی تونم چشم عقلم رو به روی ناحقی ها ببندم...

بگذریم! لابد همچین صفتی در من انقدر پر رنگ هست که سایه برای بار دوم به این موضوع اشاره کرد.

دوست خوب کسیه که هم بدی تو رو ببینه هم خوبیت رو .. و سایه یه دوست خوبه

می دانی! باید مرد و دیگر این زندگی را زندگی نکرد!

آلما توکل در وبلاگش خبر تجاوز به دختری شش ساله را منتشر کرده بود...

قبلم فشرده شد...

اشک نشست به چشمهام!

روحم درد کشید.. یک درد کشدار قدیمی .. دردی که از خواندن خبرهای این چنینی سالهاست روحم را آرزده...

تو بگو روح کدام زن را نمی آزاد!

عکس دخترک را هم منتشر کرده بود!

مانده ام چه چیزی در یک دختر شش ساله نحیف می شود ابزار تحریک!!!!!!!!!!

روحش که بماند اما جسمش چگونه ........

این ها همه به کنار.........

بعد از تجاوز کودک را می کشد و با اسید می سوزاندش!!!!!!!!!

تو ببین تا چه حد وحشیگری و شیطان صفتی به حد علا رسیده!!

تو ببین چه درنده خویی... چه کثافتی باید باشد طرف!!

طرف فقط 17 ساله است! 17 سال سن و این همه وحشیگری؟!

جالب اینجاست خبر در رسانه ها منتشر نشده! دخترک جزو اتباع افغان است و ....


تو بگو حالا چطور می شود نگران فرزندت نباشی که مبادا دختر باشد! که اگر دختر باشدبا  این همه وحشی شیطان صفت چگونه از او محافظت کنی؟!


می دانی! باید مرد و دیگر این زندگی را زندگی نکرد!

حالا از نام انسان چه مانده؟!

نه ماه نگرانی و بیتابی

می دانی چقدرسخت است که نه ماه تمام روز و شب، ثانیه به ثانیه نگرانی ات این باشد که مبادا فرزند سلامت به دنیا نیاید!

نه هیچ کس نمی داند! درک نمی کند که یک مادر باردار هیچ کجای این ماجرا نیست! در حکم تونلی است برای به دنیای این ور منتقل کردن فرزندش...

اینکه باردار بشوی یا نه، اینکه فرزندت دختر باشد یا پسر، اینکه سیاه باشد یا سفید، اینکه زیبا باشد یا زشت که هیچ کدام اینها مهم نیست حتی ذره ای... مهمترین قسمت ماجرا سلامتش است.. اینکه سالم باشد یا ناقص.... هیچکدام این غیر مهم ها و این مهم آخری به دست مادر یا پدر نیست... همه جای این ماجرا خواست خداست.. رد پایی از خدا ...

خدایا! خیلی سخت است.. می دانی!


مادام نگرانم نکند با نقص عضوش بخواهد مرا بیازماید که من طاقتش را ندارم! تو بگو چه کسی دارد؟!

مادام نگرانم که به کیفر گناه من فرزندم  مشکلی داشته باشد!

هی نگرانم و هی یکی از درونم می گوید خدای عادل برحق کیفر گناهانان تو را با کس دیگری تقاص نمی گیرد! سر کیفر گناهان تو با فرزند تو معامله نمی کند!

اما ......

آن یکی درونم درست می گوید؟! یا این ذهن نگران من؟!


این نگرانی یک درد بزرگ است که هیچ کس مگر مادرها نمی دانندش!


انتخاب نام

از مخاطبان عزیزم خواهش می کنم من رو در انتخاب نام فرزندم یاری کنند...

برام مهم نیست با چه حرفی شروع بشه

برام مهم نیست هم وزن نام خودم یا همسرم باشه

برام مهم اینه که نامی مناسب و در خور باشه... معنای خوبی داشته باشه و

البته اینکه خاص باشه :)

حالا غیر خاص هم باشه اما مشخصات بالا رو داشته باشه قابل قبوله :)


سپاسگزارم از همکاری شما دوستان عزیز