لقمه پیچ با طعم عشق

ساعت از ده صبح گذشته بود. مثل خیلی  از روزها صبحانه برنداشته بودم.

با همسرجان تلفنی حرف زدم و گفتم که چیزی برای خوردن بیاورد....

ساندویچ جگر آورد و گفت:  همین جا تو ماشین بخور.

کمی در محوطه با ماشین دور زدیم و حرف زدیم تا یکی از ساندویچ ها را بخورم.

یکی دیگر را هم داد که برم کیم بعدتر در اتاقم بخورم و یادآوری کرد که حتما بخوری ها نذاری برا چند ساعت دیگه.

پیام دادم که مرسی.. طعم دستهات را داشت...

پیام داد که به عشق تو بود عزیزم...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.