دلخورم

نمی توانم دلخوری هایم را مدیریت کنم. بروز می دهم.. بعد یک دلخوری بزرگتر رخ می دهد...

دیروز همسرجان رفته بود دانشگاه تا با استادش در مورد پروژه  صحبت کند. استادش ساعت 4 عصر کلاس داشت و همسرجان از شش صبح رفته بود که یک ساعت بعد برسد شهر مجاور ... البته کارهای اداری زیادی داشت که تمام وقتش را گرفته بود تا نزدیک ظهر.

از قضا استادش بعد کلاس جلسه داشته و همسرجان موفق نشده باهاش صحبت کنه! بنابراین به نظر همسرجان باید همون ساعت 4 برمی گشت یا نه ساعت 6، وقتی که فهمید استاده جلسه داره بر می گشت! اما ساعت نه رسید خونه و این یعنی اینکه ساعت هشت راه افتاده!

دلخوری از این هم نبود... دلخوری من از این بود که ما با بدبختی در تلاشیم که وام بگیریم با سودهای بالا که بذاریم تو حساب میانگین بگیریم و بتونیم برای خرید خونه اقدام کنیم... بعد برادرش خیلی شیک و راحت پول قرض می گیره و ما نمی تونیم بذاریم تو حساب و میانگین و وام و همه چی می ره رو هوا تا ایشون بتونه پس بده! گفته ده روزه پس می ده اما می دونم از این خبرا نیست.... گیرم که پس بده این تاخیر رو کی جبران می کنه! این که این همه حرص بخور و از کار بزن برو دنبال وام با سود بالا اما به راحتی ایشون می تونه پول دستش بیاد، این حرص داره... حرص داره چون بعد اون بحث داغ نوروز 93 ایشون با من و همسرجان خیلی بد حرف زد و از اون به بعد هم رفتار مناسبی با من نداره! اما موقع پول خواستن جز همسرجان کسی نیست که کمک کنه.. من موندم!اگه من کارمند نبود چطور هسرجان می تونست اینطور دست و دلباز باشه؟! چطور می تونست هر زمان هرکس قرض خواست راحت بده؟! حالا همین شرایط اگر برای من پیش بیاد خواهر یا برادر من قرض بخواد بعید می دونم همسرجان اعتراضی نداشته باشه.

جالبه من برا خانواده همسرجان آدم بده ماجرام، اما کیس خوبی برای رفع مشکلاتشون هستم!

بحث اصلی من اینه که چرا من در شرایط یکسان نمی تونم مثل همسرجان تصمیم بگیرم؟! وقتی برادرش قرض خواست بدون اینکه با من مشورت کنه قرض داد! اما من حتما باید مشورت کنم!! اه خسته شدم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.