اینجایی که منم همه چیز زورکی است!

اینجایی که منم همه چیز به زور است. حتی حقت را هم به زور باید بگیری... شاید یک روز نزدیک به زور مجبور شوی سهم هوایت را از دیگران بگیری!

اینجایی که منم همه چیز با پول خریدنی است..... مثلا بهشت در آن یکی دنیا را می توانی با پول بخری، در واقع ظاهرا به نظر می رسد که می شود این کار را کرد. یا ظاهرا اینطور جلوه داده اند می  شود این کار را کرد و این را به خورد مردم داده اند و شده است یک نوع فرهنگ! مثلا پول می دهند یکی به جای مرده نماز بخواند! یا روزه بگیرد یا حج برود....

اینجایی که منم پژوهش و مطالعه هم پولی است! چند میلیون می دهی پایان نامه اماده می خری و بعد هم مدرک! تازه خود همین مدرک هم را می توانی با پول بخری....

اینجایی که منم فقط کافی است پول داشته باشی! تازه در اینجایی که منم راحت می شود به پول و مقام رسید... فقط کمی باید سر بقیه کلاه بگذاری، کمی حق دیگران را بخوری.... یک دریاچه آب هم رویش نوش جان می کنی و به همه جا می رسی حتی به بهشت آن دنیا!!!!!

این ها را گفتم تا بگویم که در یکی از این دانشگاه ها در جایی که من هستم استاد راهنما را به زور تحمیل کرده اند به دانشجوی بیچاره! دانشجوی بیچاره اصلا زمینه کاری استاد را دوست ندارد! بعد استاد هم فقط در همان زمینه کار می کند! در زمینه ای که تقریبا منسوخ شده و در خارج از اینجایی که منم اصلا به این موضاعات حتی نیم نگاهی هم نمی کنند.. حالا کیست که حرف این دانشجوی بیچاره را بشنود؟! کیست که به علاقه دانشجو برای انجام کار تحقیقاتی اهمیت دهد؟! اگر کسی باشد پس چه کسی با زور همه چیز را تحمیل کند؟! اگر کسی باشد پس چگونه اینجا، اینجایی که منم، اینجا باشد؟!

- آن دانشجوی بیچاره همسر جان است که بعد از کلی تلاش برای عوض کردن استاد راهنما و یا حداقل تغییر زمینه مورد مطالعه دو روز است که سکوت پیشه کرده و من می ترسم که درس را به همین دلیل نیمه رها کند!!


- خواب بد دیدم. دیدم نوزادی دارم که پسری زیبا است.. اما با اینکه نوزاد است حرف می زند! کمی بعد راه می رود و بزرگتر می شود و می دود...! بعد مامی که در کلبه ای خرابه دراز کشیده می گوید این خونه شما رو دارن خراب می کنن بیا وسایلتو جمع کن بریم یه جای دیگه.... بعد هم لباس بچه را بالا می زند و دقیقا در قسمت ستون فقرات بچه مثل تیغ روی بدن نهگ دولبه تیغ به چشم می خورد! به مامی می گویم اوه این می میره! این از اون بچه های خاصه و می میره، مثل بچه خانوم دکتر که مرد!!!! برای خانوم دکتر تعریف کردم و او هم گفت یکی از دوقلوها همش می گه من که می دونم اون بچه به دنیا نمی یاد!! حالا چرا بچه این حرف رو می زنه نمی دونم.

صدقه گذاشتم کنار ... امیدوارم خیر باشه هرچی که هست

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.