پاییز و باران

پاییز باشد، هوای ابری و باران هم..... تو بگو می شود در این هوا نفس کشید و عاشق نبود؟!

پاییز باشد و یک پنجره رو به کوه های در مه فرو رفته... یک لیوان چای و چشم های من!


دیروز نیمه های ظهر بود که هوا دل گرفته شد... ابرها سر زدند و سرو صدا کردند... از همکارم پرسیدم پس کی می باره! گفت می باره ایشالا.... هوا رو به شب بود که بارید. بارون بارید نه از آن باران های نم نم.. بارون جون داری بود. از اون بارون هایی که صداش من رو س ذوق می یاره. به خانم دکتر پیام دادم که می بینی چه بارونی می باره؟! همش تقدیم تو باد... گفت: تو بانوی پاییزی، همش برای خودت :) گفتم: تو خوبی و هر چه خوبی است نثار تو باد....

من از آمدن باران ذوق مرگ می شوم و همسر جان  در جوابم می گوید: بدم می یاد از این هوا.... می رود سرکار و پیام می دهد که عزیزم فردا پالتو بپوشی حتما خیلی سرده. از توجهش تشکر می کنم اما دلم می سوزه که خودش بدون پوشیدن لباس گرم رفت سرکار و نگرانش می شم.





+ با یکی ازدوستان دوران دانشجوییم حرف می زدم. ازم پرسید هنوزم از اون نازهای خوشگلت داری؟ گفتم نمی فهمم منظورت رو! ناز خوشگل چیه؟! گفت همیشه تو صدات ناز داشتی، عاشق حرف زدنت بودم! گفتم هیچ وقت به این موضوع توجه نداشتم برا همین نمی دونم الانم دارم یا نه!


- استاد راهنما پیشنهاد داده که استاد مشاور هم باید داشته باشم. حالا گروه بعید است با داشتن استاد مشاور موافقت کند! دیروز رفتم پروپزال را تحویل دهم گفتند باید گروه جلسه بگذارد و ...... فکر کنم تصویبش تا آخر این ماه طول بکشد! موضوع پایان نامه گیج کننده، جنجال برانگیز، پر از حاشیه و بدقلق است.... فقط دلم می خواهد تمام شود! همکار تازه واردم  که آدم دانایی است می گفت با این پایان نامه به خاطر موضوعش راحت می تونی اونور apply بگیری البته اگه خوب روش کار کنی.


+ راستی یادم رفت بگویم که همکار هم اتاقی معلوم الحال از خود  راضی خود شیفته اتاقش از من جدا شده و در روز گاهی فقط صدایش را می شنوم و یکی دوباری در راهرو می بینمش! هم اتاقی کسی شده که اوهم کمی از خودش ندارد!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.