با عشق می شود از کنار سختی ها به سلامت گذر کرد

من لباس می پوشم، او هنوز خواب است.... نگاهش می کنم و باخودم فکر می کنم که چقدر دوستش دارم.

دکمه های مانتوام را که می بندم، مقنعه را که سر می کنم؛ می نشینم کنارش روی تخت و صورتش را می بوسم. لبخند می زند و می گوید که دوست دارم....

بلند می شوم حین جمع و جور کردن کیفم می گویم: ناهار یه چیزی بپزی ها...

می گوید: باشه، چشم. چی بپزم؟

 می گویم: عدس پلو


هشت ساعت کاری را پشت سر می گذارم. هنوز انگشت نزده ام که پیام می دهد سر راهت اگه میوه فروشی باز بود خیار بخر.

از لحن چند ساعت قبلش پای تلفن دلخورم، پیام می دهم که حالا ببینم اگه حوصله داشتم می خرم!

جواب می هد که: نه بابا!

خیار می خرم. می رسم به خانه.... خانه ای که واقعا خانه است، گرم است.. بوی غذا دارد.. تمیز است و دلنشین.

می بینم که سفره را پهن کرده و نوشابه، دلستر و دوغ را با مابقی ملزومات چیده در سفره. خودش هم ایستاده پشت اپن و درحال ریز کردن گوجه برای سالاد است.

از دیدن این صحنه ها قند در دلم آب می شود و لب خند می نشیند روی لبم......


+ نld شود از کنار خوبی های همسرجان به راحتی گذشت. می دانی! باید از کنار ان سختی ها، آن غم ها... آن آشوب ها.... آن لحظه های وحشتناک با همه این خوبی ها این همه عشقش گذر کنم. باید دست این عشق و محبت و دوست داشتن را بگیرم از کنار تمام ان دلخوری ها به سلامت گذر کنم.

لقمه پیچ با طعم عشق

ساعت از ده صبح گذشته بود. مثل خیلی  از روزها صبحانه برنداشته بودم.

با همسرجان تلفنی حرف زدم و گفتم که چیزی برای خوردن بیاورد....

ساندویچ جگر آورد و گفت:  همین جا تو ماشین بخور.

کمی در محوطه با ماشین دور زدیم و حرف زدیم تا یکی از ساندویچ ها را بخورم.

یکی دیگر را هم داد که برم کیم بعدتر در اتاقم بخورم و یادآوری کرد که حتما بخوری ها نذاری برا چند ساعت دیگه.

پیام دادم که مرسی.. طعم دستهات را داشت...

پیام داد که به عشق تو بود عزیزم...

نوشتن برای کمتر حرف زدن

نمی توانم از نوشتن فاصله بگیرم. مزیت بزرگ نوشتن برای من کمتر حرف زدن است. کمتر حرف زدن با آدم هایی که هر نوع برچسبی را بر اساس تراوشات ذهن بیمار خودشان به تو می چسبانند.

بلاگفا بازی در آورد. یک بازی احمقانه. من هم کوچ کردم به اینجا. باشد که این بار بازیمان ندهند!