دلخوشی های کوچک

برای دومین بار در پاییز سرما خورده ام شاید هم سرما مرا خورده است! باید بعد از ساعت کاری بروم منزل خواهر1 روضه. همسرجان تماس می گیرد که برایت سوپ پخته ام بعد اداره بیا خونه سوپ بخور بعدش خودم می رسونمت....

در ذهنم این مکالکه تلفنی را مرور می کنم و می گویم حتما که نباید گل بخرد برای نشان دادن دوست داشتنش... وقتی به حال من توجه دارد و برایم سوپ می پزد همین خودش یک باغ گل از محبت اوست... حین این فکرها و حرف ها لبخند می نشیند روی لب هایم...

و این می شود دلخوشی امروز من....




- همسرجان وقت جراحی دندان دارد باید چهار دندان نهفته را بکشد و من دلم برایش ریش ریش است! حتی تصورش هم دلم را می لرزاند! حالا فکر می کنی من چنین شرایطی داشتم دل همسرجان برایم می سوخت حتی ذره ای؟! شاید نه! و من باید بفهمم بین زن و مرد تفاوت های احساسی زیاد است و منطق حکم می کند برای داشتن روابط بهتر و جلوگیی از سوءتفاهم ها این تفاوت ها را درنک کنم و نرنجم :)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.