داستان هر روزه من

حالم امروز خوب نیست. شبیه مرده های از قبر بیرون آمده هستم! البته نه... شبیه مرده ای که در قبر نشسته است و حتی حوصله بلند شدن هم ندارد.....

شاید موضوع حالم به به هم ریختگی هرمون های زنانه ام ربط داشته باشد... شاید هم موضوع فراتر از این ها باشد. می دانی! آنقدر حالم بد است که وقتی صدای موذن لابه لای صدای کیبوردم به گوش می رسد و می گوید اشهد ان محمدا رسول الله می خواهم بزنم زیر گریه.....

هر روز صبح ساعت یک ربع به شش ساعت موبایل زنگ می خورد. صدایش را خاموش می کنم. کمی بین خواب و بیداری روی تخت همچنان دراز می کشم. ده دقیقه بعد بلند می شوم می روم توالت و بعد هم مسواک و بعد از آن پوشیدن لباس های فرم ..... کمی به صورتم می رسم ... بعد در یخچال را باز می کنم نان و پنیر و گردو را می پیچم ..... به ساعت نگاه می کنم چند دقیقه می نشینم رو کاناپه روبروی تی وی خاموش .... دوباره به ساعت نگاه می کنم و وقت رفتن است. می رسم سر خیابان هنوز چند دقیقه ای مانده...سرویس می رسد و سلام و صبح به خیر ... حرف و گپ های همیشگی... انگشت می زنم... در  اتاقم را باز می کنم. سیستم را روشن می کنم کیف و لباس را آویزان می کنم. لقمه پیچم را می گذارم توی کشو.... میروم آبدارخانه کمی سر به سر آبدارچی می گذارم و با یک لیوان چای برمی گردم اتاقم.... بعد چای، لقمه را می خورم و کارم شروع می شود... و مثل همیشه جولان دادن های همکار معلوم الحال.. خنده هایش... صدای بلندش ... داستان هایش ... به رخ کشیدن هایش می پیچد در سالن.

غمگین به نظر می رسد این داستان هر روزه من. بله این داستان هر روز من است از ابتدای صبح تا آخر ساعت اداری. بعد آن به خوردن ناهار و خواندن نماز و ولو شدن در تخت می گذرد بی آنکه خواب به چشمم بیاید تا ساعت تقریبا پنج یا شش به همین منوال می گذرد. بعد آن خستگی و بی حوصلگی... شاید یک دوش و شاید هم نه. چای می گذارم و لپ تاپ را روشن می کنم و شروع می کنم به خواندن بحران آذربایجان و چه و چه برای نوشتن بخش های پایان نامه تخیلی ام! اگر به مامی سر زده باشم که هیچ اما اگر یکی دو روز باشد ندیده باشمش که عذاب وجدان کم کاری ام برایم تمرکز نمی گذارد. ها! یادم رفت هر روز یک مکالمه کوتاه با مامی موجب آرامشم است اگر چه گاهی هم خرابترم می کند!

بی طاقت هم شده ام این روزها. تحمل تذکر ها و پیشنهادات همکارانم را ندارم... فکرش را بکن جایی کار می کنم که محال ممکن است حتی یک روز تذکر یا پیشنهاد یا انتقاد از همکاران هم مرتبه خودم نداشته باشم! حالا چه رسد به مقامات بالا دستی! و جالبتر اینکه من هرگز به حیطه کاری کسی هیچ کاری نداشته ام، هیچ نوع مداخله ای ......

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.