دو روز آخر هفته

همه امیدم برای استراحت به دو روز آخر هفته است. پنج شنبه صبح ساعت 8 صبح از خانه بیرون زدم که با خواهر 1 برویم ام آر آی برای پایش. وقتی برگشتم ساعت یازده و نیم بود و همسرجان همچنان خواب. آنقدر خوابش شیرین بود که منم کنارش خوابیدم و ساعت سه ظهر بیدار شدیم .... بعد هم دوش و کمی این ور و آن ور کردن مطالب این پایان نامه کوفتی.. ساعت شش هم زدیم بیرون از خانه به قصد سینما رفتن و شام و ... مامی را هم بردیم سینما. فیلم بازگشت لوک خوش شانس را انتخاب کردیم. اگرچه خوب می دانستم باید فیلم مزخرفی باشد اما آن سالن دیگر فیلمی را نمایش می داد که می دانم همسر جان از مضمونش لذت نمی برد و سالن دیگر هم محمد رسول الله بود که مامی و همسرجان دوست داشتند آن را تماشا کنند اما من نه! که ای کاش به انتخاب آنها عمل می کردم. بله فیلم انقدر مسخره بود که حتی حوصله نمی کردم به آقای تهیه کننده و فیلم نامه نویسش فحش بدهم! باید رویش عق می زدی یا شاید هم به عملی را که اکبر عبدی جلو دوربین ملی گفته بود را انجام می دادی!! مثلا هم وزن فیلم ..... البته فیلم وزنی نداشت و اگر قرار بود عمل اجابت مزاج را هم وزنش انجام دهی چیزی به فیلم نمی ماسید!! از همین جا به آقای کارگردان، تهیه کننده و فیلم نامه نویس این فیلم بگویم چقدر شعورتان کم است! چقدر بی شعورید که فکر می کنید این چرندیات از سر شکم پرتان را مردم باید بینند و خداتومن پول بلیط بدهند!

هر بار که سینما می روم بعد نمایش فیلم به خودم می گویم اگر بمیرم دفعه بعدی نمی آیم سینما... اما باز می روم از سر بی تفریحی است که می روم.. یعنی اگر یک جایی باشد که بشود از آنجا برای تفریح استفاده کرد قطعا فقط برای اجابت مزاج می روم سینما! ببخشید که انقدر بی ادبانه حرف می زنم اما باید فیلم را می دید تا بفهمید چطور بیننده را گوسفند فرض کرده اند! البته سالن تا حدی تکمیل بود! و مردم به بعضی قسمت های فیلم که مثلا طنز بود می خندیدند! و فقط من و همسر و مامی بودیم که به این فکر می کردیم کارگردان با چه فکری این خزعبلات را ساخته! شاید ما جزو طبقه خاصی از جامعه هستیم!! شاید! لابد!

بعد هم با خواهر کوچیکه و همسرش رفتیم شام فست فود خوردیم و کلی خندیدیم و ساعت دوازده رسیدیم به خانه.

جمعه هم به کمی خواب و بعد هم باز مطالعات و نوشتن این پایان نامه کوفتی گذشت......

دیشب هم کاشف به عمل آمدیم و دلیل درد پریشب را فهمیدیم! بله احتمال زیاد بواسیر یا شقاق.. یا یک کوفتی از این قبیل! البته این با علم شخصی خودم کشف شد و باید دراولین فرصت بروم معاینه..... درد بدی است. امیدوارم جراحی لازم نباشم!


+ چهارشنبه شب را برای هم وقت گذاشتیم.... همسرجان از علاقه اش به دکتری خواندن گفت و اینکه نگران من است که درس خواندن توجهش را به من کم می کند.. میان حرفهاش گفت: خیلی اذیتت می کنم.. اما دوست دارم.....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.