نفرت از کار

نمی دانم در این روزهای برفی و شب های سرد چه فکری در سر دیگران می گذرد اما من نگرانم که کسی بی خانمان نباشد، کسی بی سرپناه گرم نماند.... نگرانم برای آن هایی که در نقاط محروم زندگی می کنند و آب و غذا ندارند چه برسد به سرپناه گرمی... دیشب با بغض خوابیدم... امروز با بغض این آب جوشیده ولرم مخصوص درمان گرفتاری معده ام را فرو می دهم......
امروز یک روز بعد از بارش برف است و هوا هم مه گرفته... یک مه غلیظ دوست داشتنی. من اساسا از تمام چیزهای که حالت محو شدگی دارند خوشم می آید به نظر زشتی ها در این حالت به چشم نمی آیند و آدم در یک حالت خلسه مانندی فرو می رود. هوای مه آلود هم همچین حسی به من می دهد.
 دوست داشتم بروم قدم زدن روی برفها را با همسرجان تجربه کنم. نزدیک محل زندگی مان یک پارک است که چراغانی قشنگی دارد اسمش را گذاشته ام مسیر نور، دوست داشتم می رفتیم همانجا راه می رفتیم. اما همسرجان حوصله نداشت و این به خوبی وضح بود  البته هنوز بهبود کامل هم حاصل نشده است. حرفهایم در او انگار اثری ندارند.... خیلی دوست داشتم می گفتم ببین پسر جان آخرش مرگ استف بی انکه لذتی برده باشیم، بی انکه مکان های تازه را، طعم های جدید، بوهای ناآشنا را تجربه کرده باشیم.... دوست داشتم بگویم بی خیال همین است که هست یا آنقدر ریسک پذیر باش که بزنی زیر همه چیز و از نو یک تجربه کاری دیگر را شروع کنی که من هستم کنارت همه جوره یا بمان و بساز البته نگاهت را تغییر بده، خودت را، فکرت را تا بتوانی تحمل کننی، کنار بیایی... می توانی در کنارش تمام آنچه را در زندگی شخصی ات از آن لذت می بری برای خودت مهیا کنی... اما نشد که بگویم! نشد.... حس کردم فایده ای ندارد، حس کردم مرا برای گفتن این حرف ها قبول ندارد. می دانی! اگر قبولم داشت این حرف ها رویش اثر می گذاشت.... نگفتم!
دیروز عصر حین شیر داغ همراه با کیک خوردن به همسرجان گفتم از تو دلگیرم. گفت چرا؟! گفتم به خاطر این دروی.... گفت از دانشگاه انصراف می دم، بعدشم محل کارم با این اوضاع از حقوقم کم می کند و جایگاهم را تنزل می دهد بعد به هم نزدیک می شویم! گفتم زیادی سخت می گیری این استرس های کاری برای همه مان هست، مگر من جابه جایی ندارم؟! گفت از کارم متنفرم.....
بعد با خودم فکر کردم طفلکی همسرجان هر روز با نفرت می رود سرکار... یک زمانی خود من همین طور بودم اما باهاش کنار آمدم. نمی دانم سیستم اداری، صنعتی و ... در این مملکت برروی چه می چرخد که بیش از نیمی از اعضاء از آن متنفرند! اگر ترس امرار معاش نبود بی شک در اولین فرصت می زدند زیر همه چیز....
دلم برایش سوخت، برای خودم هم .... کاش می توانستم کاری بکنم که این حس نفرتش به شرایط و محیط کارش را کم کنم.
البته با خودم فکر می کنم همسرجان دقیقا نمی داند که چه می خواهد! چون یک بار از این که به پست پایین تر تنزل یابد و حقوقش کم شود ابراز ناراحتی می کند بار بعد از اینکه از پست فعلی اش بدش می آید و دلش می خواهد به یک رده پایین تر برود حرف می زند! فکر کنم خدا هم مانده این وسط که چگونه یاری برساند!
کار کردن و  پول درآوردن مشقت دارد اما همه این را درک نمی کنند. مثلا خواهر1 بارها گفته که پول نفت ما را می دهند به شما کارمندان مفت خور! البته با شوخی و مزاح می گوید اما حرفش را می زند و منظورش دقیقا همین است. هر چقدر هم که توضیح بدهی بابام جان ما در قبال خدماتی که ارائه می دهیم به مردم حقوق می گیریم. در قبال وقت و انرژی که می گذاریم، در قبال خیلی چیزها در زندگی مان  که از خیرشان به خاطر کار گذشته ایم. مثلا سالی چند بار مسافرت نمی توانیم برویم چون مرخصی داریم اما موافقت نمی کنند و پول مرخصی باقیمانده مان را هم نمی دهند! مثلا نمی توانیم برویم شب نشینی و تفریح این ور و آن ور تا ساعت دو شب چون فردا سنگ هم از آسمان ببارد باید ساعت شش بیدار شویم.... نمی توانیم اگر سرماخوردیم و از درد به خود می پیچیدیم بمانیم خانه، نداشتن تعهد کاری را در حلقمان می کنند! از خوابیدن تا ساعت نه صبح خبری نیست از خوردن غذای گرم و تازه سر وقت خبری نیست... از ان هفت روزکذایی را در بستر ماندن و استراحت کردن خبری نیست..... اوه خدای من! بگذریم به هر حال هر کسی یک طرز فکری دارد دیگر....

+ می روم بوفه تا صبحانه گرم بخورم. ین خوردن آش و فرنی تعلل دارم :) بعد آش رو انتخاب می کنم.... شروع می کنم به خوردن اما عذاب وجدان این که هسرجان نهار نداره و من دارم آش داغ می خورم نمی ذاره زیاد ازش لذت ببرم. بعد تصمیم می گیرم یه ظرف پیدا کنم براش ببرم خونه و برگردم!! بعد می بینم که نشدنیهف ه اینکه ماشین ندارم، همین که ظرف از کجا گیر بیارم؟!... نتیجه اخلاقی اینکه: تنها خور نیستم! تنهایی یه چی بخورم در شرایطی که می دونم همسرجان تو شرایطی مثل من نیست کوفتم می شه.... بنابراین همون نون پنیر گردو رو می خوردم بهتر بود :)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.