بی حوصلگی

به شکل مرموزی در غم فرو رفته ام. خودم هم حالم از این نوشته ها به هم می خورد. این روزها و ماه ها چیزی جز این ننوشته ام. اما مگر قرار است چیزی جز واقعیت را بنویسم!
شاد غمگین نباشم اما شاد هم نیستم... اوه خدای من! همه حف ها تکراری ست... حال و حوصله هیچ چیزی را ندارم....
گمان می کنم اگر نفس کشیدن و نکشیدن به اختیار خودم انجام می شد حوصله آن را هم نداشتم!


- همه کاری می کنم... می خوابم به شدت زیاد... چرخ زدن های بی خودی در محیط خانه و مادام عوض کردن کانال تی وی و تلفنی با خانوم دکتر حرف زدن و ... هر کاری که فکرش را بکنید جز نوشتن پایان نامه که بد جوری روی دست و دلم باد کرده.... خیلی دلم می خواهد آخر اردیبهشت یا خرداد تمامش کنم و همه اش را روی داور و مدیر گروه و مشاور و حتی شاید استاد راهنمای محترم بالا بیاورم!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.