کجایی رفیقم!

فیلم شهرزاد رو نگاه می کردم با خواهر زاده و همسرجان، داستان رسید به جایی که شهرزاد و فرهاد از هم جدا شدند و موسیقی متن با صدای محسن چاوشی با گریه های شهرزاد و فرهاد دل من و خواهر زاده رو زیر و رو کرد و آی اشکی بود که سرازیر می شد. همسرجان هم خیلی عادی نگاه می کرد، البته شاید به ظاهر عادی...
با اینکه در گذشته و زمان حالم، هرگز هیچ کس نبوده که دوری از اون یا نرسیدن بهش من رو با شنیدن  ضجه های محسن چاوشی که می گه کجایی رفیقم دقیقا کجایی تو بی من کجایی... به گریه بندازه اما این آهنگش با هنرمندی بازیگرها من و خواهر زاده پونزده سالمو چنان به گریه انداخت که فکر کنم که جزو معدود دفعاتی بود در زندگیم که این طور با شدت گریه می کردم!
چند وقت پیش یه نفر با چنان غصه ای این آهنگ رو گوش می داد که مشخص بود دور افتاده ای داره یا عشقی که بهش نرسیده... بهش گفتم هی رفیق! نمی دونم باید بگم خوش به حال تو یا من! این آهنگ جز سوز صدای چاوشی برای من هیچ حس دیگه یا رو تداعی نمی کنه چون هیچ وقت در زندگیم کسی یا بهتره بگم عشقی، رفیقی ... وجود نداشته که نرسیدن بهش رو دل من دردی بذاره و حالا اینجور با شنیدن این آهنگ در غم فرو ببره من رو!
فقط یه حس خاص مربوط به دوران نوجوانی بود که ظاهراً یه طرفه بود و هیچ وقت هم به زبون آورده نشد و چند سال بعد با رسیدن به جوانی کاملا تمام شد خود به خود! حالا بعد این همه سال فهمیدم که همون چند سال دوران نوجوانی رو چه حماقتی کردم که خودم رو درگیر اون احساسات کردم راجع به آدمی که هرگز ارزشش رو نداشته! در واقع الان به نظرم یه حس پوچ و بی معناست! و جز این مورد هرگز کسی در زندگی من نبوده که عاشقم باشه یا دوستم داشته باشه .... تا وقتی که می رسم به همسرجان و اون همه پر می شم از عشق و دوست داشتنش و حس می کنم که اون هم همین حس رو به من داره...


+ سال گذشته این وقت ها بود که نوشتم دلم برای کوه های سربه فلک کشیده در زمستان بی برف شهرم می سوزد... و حالا به کوه های پوشیده از برف شهرم نگاه می کنم و لبخند می زنم- خداوند بزرگ را شکر نه فقط به خاطر لبخندی که بر لبم نشسته که به خاطر این همه نعمتی که شامل حال همه خواهد شد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.