مادام در حالا تعظیم و عذرخواهی

 خوب که در امورات روزمره ام تآمل می کنم، متوجه می شوم ذهنم بیشتر از نیمی از روز را درگیر نگرانی از رنجاندن و نرجاندن دیگران است! وجدانم درگیر است و مادام با خودم می گویم این حرف را زدم فلانی ناراحت شد؟! کاش آن حرف را نمی زدم! اصولا حرف هایی که می زنم به این دلیل که به نوعی با واقعیت در ارتباط است و به نوعی حقیقت را برملا می کند عموما موجب رنجش خاطر دیگران می شود! خوب با درک این موضوع به طبع درک اینکه چرا دولت و حکومت هم مایل به برملا شدن حقایق نیست قابل فهم است. می دانی! این مردم جزئی از دولت هستند و به نوعی بدنه دولت را تشکیل می دهند. بگذار خودم را از دیگران مجزا نکنم و کلام را اصلاح کنم. می دانی! همه ما مثل همیم طاقت شنیدن حرف حق را نداریم... آنچه حقیقت دارد را چون به مزاجمان نمی سازد و تلخ است تاب نمی آوریم. از همین خانواده های دو نفره و چند نفره شروع می شود همه چیز و می رسد به قسمت های اصلی هرم...
انچه موجب رنجش دیگران می شود یا گفتن حقایق است یا شوخی کردن و کنایه گفتن.. این دیگرانی که از آن ها حرف می زنم خانواده ام هستند. و فکرش را بکن هر بار که دورهمی هست یا هر بار که قرار است تصمیمی در خصوص موضوعی بگیریم من چقدر از قبل خودم را نهیب می زنم و آماده می کنم که زبانم را در حلقم قفل و زنجیر کنم... خوب البته زمان هایی هم هست که این نهیب ها اثر ندارد زبانم در حکم و فرمان نیست و یا اینکه اصلا از قبل فراموشم شده بوده به خودم نهیب بزنم و بله نباید بشود آنچه که می شود!
می دانی! خوب است انتقادپذیر باشیم.. یعنی سعی کنیم بیاموزیم چگونه باید نظر مخالف را بشنویم و ناراحت نشویم از نقدها....
می دانی! وقتی راه به راحتی بیان کردن عقاید نباشد زبان به سمت کنایه گویی می رود.. پس بهتر است راه حرف زدن به روش دوستی و نزدیکی را برای نزدیکان و دوستانمان باز بگذاریم....
می دانی! اگر رابطه ای بر مبانی ترس از ناراحت شدن طرف مقابل شکل بگیرد هر چقدر هم که محترمانه باشد تصنعی است و چنگی به دل نمی زند!
بهتر است خود را خوب مطلق ندانیم... خود را همیشه در کمال نبینیم....

خوب که فکر می کنم می بینم زمان و انرژی زیادی را اغلب اوقات صرف این می کنم که کاش این حرف را نمی زدم، حرفی که عین حقیقت است. به من چه اصلا! بگذار رابطه حفظ شود.
 
- برادر1 مادام اصرار دارد همسرش را خوب مطلق جلوه دهد. نه اینکه ما سعی داشته باشیم او را بد مطلق جلوه دهیم اما مواردی هست موجب رنجش می شود ولی کسی به خودش از ترس اجازه نمی دهد به روی برادر1 بیاورد!! اگرچه آن دو برادر دیگر هم به همین گونه اند البته مادمازل های آن ها کلا راه و روش خاصی را در پیش گرفته اند و تقریبا رفت و آمد نمی کنند و یا اگر در مراسمی مجبور به حضور باشند نمی دانم قبلش چه مسائل بین آن ها و برادرها رخ می دهد که با اخم و ناراحتی در مجلس حضور دارند که آدم صدهزار بار خودش را شکرخور می کند که چرا دعوتشان کرد!
حالا چه چیزی باعث این همه عصبانیت من شده؟! هماهنگی نوبت گرفت برای بابا از دکترهایش. بله! هر دوماهی یک بار بابا باید برای قلبش ویزیت شود... هر دوماهی یکبار برای مغز و اعصاب وقت دکتر باید هماهنگ شود و این دو ماه ها با هم همزمان نیستند... خلاصه اینکه این منم که باید یادم باشد کی سر دوماه می رسد و باید با مطب پزشک تماس بگیرم و وقت بگیرم بعد برای بابا توضیح بدهم که با چه کسی و چطور و چه ساعتی می رود دکتر... بعد با یکی هماهنگ کنم که او رات ببرند دکتر. آن یکی ممکن است وقت نداشته باشد که ببرد باز با یکی دیگر باید هماهنگ کنم.... مشهد که می رسیم باز باید هماهنگ یا برادر1 یا 2 بیایند همراهمان.. گاهی ممکن است کار پدر طول بکشد و شب بماند. .... این پروسه هماهنگی ها سخت است می دانی چرا؟ ! حتی نمی توان توضیح بدهم چرا! چقدر عاجزم  خدای من!
یک نمونه اش این است که برادر1 دارد خانه اش را نقاشی می کند و فضای مناسب برای ماندن بابا را ندارند، که خوب من و خانوم دکتر قرار شده بابا را ببریم دکتر و برگردانیم و اصلا نیاز به ماندن نباشد.... حالا بردار1 زنگ زده که ببرید بابا را خانه برادر2 چون خارج از نوبت وقت گرفته اید طول می کشد و اصرار دارد برویم آنجا.... ما هم دوست نداریم آنجا برویم چون همسر برادر2 دوست ندارد ما برویم.. وقتی می رویم از اتاق بیرون نمی آید!! حالا دیشب برادر1 صدبار زنگ زده که حتما برید خونه برادر2 صدای همسرش می آمد که نمی دانم چه می گفت! من هم از این همه اصرار ناراحت شدم و گفتم ما اصلا خونه هیچ کدومتون نمی بریم بابا رو... چون دلیل اصرارهاش رو می دونستم! بله ایشون از ادبیات حرف زدن من ناراحت شدن و بعد من مراتب عذرخواهی رو پیامکی خدمت ایشون ابراز داشتم. و ناراحتی از این بوده که ایشون و همسرشون همیشه به بهترین شکل پذیرای پدر بودن و این بی انصافی منه که اینطور گفتم خونه هیچ کدوم نمی بریم و ایشون و همسرشون رو با برادر2 و همسرش که به دلیل رفتارای زشت همسرش نمی تونه پذیرای ما باشه یکی کردم!
باز امروز صبحی برادر2 زنگ زده که چرا تو دیشب به من گفتی مرده شور همه بچه ها رو ببره من که همیشه میام بابا رو می برم دکتر و .... بله من بعد از صد بار تلفن جواب دادن به برادر1، مامی، خانوم دکتر، برادر2 در نهایت گفتم من اگه جای بابا بودم می گفتم مرده شور همه شما رو ببره نمی خوام اصلا کسی من رو دکتر ببره، خودم می رم!‍
بله خانواده آدم  اینجوری گند می زنن به روح و روان و روز آدم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.