خوشی های آخر هفته

آخر هفته خوبی بود.

پنج شنبه تولد سه سالگی بهار و دورهمی خانواده و جالب اینکه برادر1 داداش کوچیکه و خانوادش رو هم دعوت کرده بود و خوب چی می تونه بهتر از این باشه همه خانواده رو کنار هم در خوشی و سلامتی ببینم؟! موقع صرف شام گفتم بچه ها یادتون نره خدا رو به خاطر این همه نعمت شکر کنیم به خاطر این سفره، این دور همی، این سلامتی ....

جمعه هم عروسی پسرخاله همسرجان بود که بعد فرایند نفرت انگیز خوشگلاسیون رفتیم شهر همسرجان و در جشن ازدواج شرکت کردیم.

همسرجان خیلی خوشگل شده بود یاد شب نامزدیمون افتادم کلی بوسیدمش :) ابروهاشم براش برداشته بودم :)

راستی نگفته بودم که یه مدته ابروهای همسرجان رو برمی دارم و از قیبافه این مدلیش لذت بیشتری می برم. انقده ابرو داره که وقتی برمی دارم تازه فکر می کنی یه کوچولو مرتب و تمیز شده و اصلا قابل تشخیص نیست که برداشته شده.. در واقع ایشون خدای ابرو هستن و من یه جورایی برعکسش!

فکر می کنم جزو معدود زنانی هستم که از آرایشگاه رفتن بدم می یاد. از اینکه چند لایه کرم بمالن رو صورتم... مژه مصنوعی و .... نمی دونم پوستی که صاف و روشنه چه نیازی به چند لایه کرم داره؟! خدایی چهار بار کرم زدن یعنی چهر نوع مختلف! اول که خودم رو تو آینه دیدم گفتم چرا این همه کرم؟!!!!!!

از عروسی هم بدم میاد... چون باید به زور برقصی.. یعنی زورکی ... یعنی به زور بلندت می کنن برقصی. بابام جام من رقص بلد نیستم چرا راضی می شید به ناراحتی و خجالت من؟! چرا نمی ذارید ادم سرش به کار خودش باشه و رقصیدن دیگران لذت ببره از موسیقی شاد .. فقط با این اصرارها و زور کردن ها آدم رو معذب می کنید! بعدشم سرتا پات اسکن می شه.... فک کنم وزن طلا و جواهرت رو با چشماشون حساب می کن، قیمت لباست رو حتی و ..... از همه این ها گذشته مارتن به رخ کشیدن ها....


+وقتی رقصیدن بقیه رو نگاه می کردم پیش خودم فکر کردم صد سال دیگه هم که زنده باشم نمی تونم اونجور با ظرافت و ماهرانه دست هام رو تو هوا پیپ و تا بدنم و عشوه و ناز کنم! شاید یکی از ویژگی های شخصیتی/اخلاقی/رفتاری بد من همین زیاده از حد مردن بودنمه که به نظرم در ابعاد مختلف زندگیم مخصوصا زندگی مشترکم تأثیر گذاره.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.