نگرانی عظیم بین من و تو

یه وقتایی هست که حتما باید یه اتفاقی تو زندگیت بیافته و اونقدر مشهود باشه تا به تو  و طرف مقابلت یه تلنگری وارد کنه که به خودتون بیایین!

باید یه اتفاقی بیافته که همین رخ دادنش حتی بدون دونستن دلیلش باعث می شه حس سرخوردگی رو تجربه کنی.... بعد فکر کنی مقصر ماجرا تویی و یه جاهایی که نباید کم گذاشتی. بعد بعض کنی.. بعد اشک بریزی.....

بعد به آغوش بکشدت و هی دم گوشت زمزمه کنه که دوست دارم و تو بگی هیچی نگو.. با بغض بگی حتی با اینکه می دونی ته دلت مطمئنی به دست داشتنش!

همه چی رو مرور کنی و سرگیجه بگیری و به هیچ نتیجه ای هم نرسی!

بعد از مکالمه های پیامکی جواب بگیری که تقصیر تو نیست و به دلیل یه وسواس فکری و استرس ماجرای با هم بودن ما به اینجا کشیده!

اما چند ساعت بعد وقتی تو بغلش هستی بشنوی که: من نزدیک به شش ماهه این حس رو دارم!

و تو در جواب بگی: از ابتدای این سال، همین سال لعنتی همین نود و چهار نحس همه چیز کم شد، کمرنگ شد.....


با این اوضاع بل بشوی کاری و درسی این یکی هم اضافه شد.. این نگرانی عظیم!

نظرات 2 + ارسال نظر
نفر سیزدهم شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 17:42 http://otaqeshakhsi.blog.ir/

چه نگرانی ای؟ شما که هر دو میگین هم رو دوست دارین. دیگه از چی نگرانی؟

یه یکنواختی ایجاد شده تو رابطمون.. یه چیزی شبیه افسردگی ...
نمی دونم نگران کننده است دیگه!
هسرجان می گه شش ماهه که چندان میل و رغبتی به رابطه نداره می گه دلیلش دوست نداشتن و کم علاقگی و این چیزا نیست..
می گه دچار وسواس فکری شدم! :(

مینو شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 13:42

سلام دوستم.
تازه پیداتون کردم و دارم کم کم میخونمتون.
امیدوارم نگرانیتون جدی نباشه و زودتر برطرف بشه.

سپاس از حضورت و نظرت
امیدوارم ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.