تو

در تمام طول این سی سال تنها زمانی که حس خوشبختی داشتم، تنها زمانی که حس کردم شادم  و از صمیم قلب خوشحالم زمانی بود که ....

آره به حتم همون سال 90 بود.. نوروز 90.... هفتمین روز از نوروز 90 ....

که دیدمت... همین که دیدمت، همین که به دلم نشستی، خاطرم رو از بقیه عمرم آسوده کردی... از اینکه قراره کنار تو زندگی کنم و روزهام رو بگذرونم...

دختری نبودم که بقیه عمرم رو درگرو زندگی با یه مرد بدونم که اگه شرایط انتخاب مناسب نداشتم زندگی برام تیره و تار بشه... اما تو... تو همونی بودی که باید می بود..

تو برای من همونی بودی که باید می بود!

و 

من

عاشقت  شدم....

نظرات 1 + ارسال نظر
نفر سیزدهم یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 18:08 http://otaqeshakhsi.blog.ir/

عه؟ یعنی عمر آشنایی شما یک سال بیشتر از ماست؟! من همیشه به نظرم می اومد شما خیلی بیشتر قدمت دارین! :)) چرا؟!
ایشالا همیشه زندگیت در کنار همونی که باید، همراه با شادی و خوشبختی باشه

شاید چون عشقولانه کمتری داشتیم یا عشقولانه کمتری نوشتم اینجا!
سپاسگزارم دوست خوبم
نمی دونی اینکه من رو می خونی چقدر خشوحالم می کنه!:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.