عاشقانه؛ یعنی همین

دوست دارم یک روزی خودم آپارتمان بسازم اسمش رو بذارم ساختمان نیوشا

وسط استرس ها و فشار های کاری.... خوندن این پیامک لبخندی از سر ذوق میاره رو لب هام و شادم می کنه...

هیجانم رو در متن پاسخم به این پیامک خاص نشون می دم.


کمی بعدتر، نیم ساعت مونده به پایان ساعت کاری دوباره پیامک میاد اینبارم از همسرجان. البته با متنی کاملا متفاوت!

سر راهت جوش شیرین بخر برا شستن فریزر :)

می رسم خونه می بینم با لباس زیر تو حمام داره قفسه های فریزر رو می شوره :) ریز ریز می خندم و می گم نمی شد بذاری برا بعد نهار؟! من الان گشنمه!

یه کوچولو کمکش می دم در این حد که قفسه ها رو بده به من، من بذارمشون تو آشپزخونه تا آبش بره و خشک بشه. می گه تو سفره بنداز.. بله همسرجان نهار هم پخته :)

بعد نهار من می روم که نماز بخونم همسرجان اما هنوز درگیر فریزره..... یادم از پیامک وسط روزش می یاد.. پر می شم از خنده و ذوق و خوشحالی... نگاش می کنم و می خندم. می گه چیه؟! می گم اسم من رو می ذاری رو آپارتمانی که بسازی؟! خودشم با ذوق می خنده و می گه بله عشقم.... می گم کلی حال کردم، کلی عشق کردم با این پیامت. اگر واقعیت پیدا نکنه اصلا مهم نیست، همین که به ذهنت اومده برام کافیه....


امروز صبح هم براش پیام دادم که مهم نیست که ساختمونی باشه که اسم من رو روش گذاشته باشی یا نه! برام مهم اینه که اسم من اول تو شناسنامه تو اومد و بعد تو قلبت.... اصلا تو خودت ساختمون منی :) آغوشت امن ترین ساختمونه برا من که اسمم رو قلبش نوشته شده :)



+ دو روز پیاپی داره بارون می باره.. چی می تونه از این زیباتر باشه؟! می شه سپاسگزار خداوند نبود؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
نفر سیزدهم سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 16:39 http://otaqeshakhsi.blog.ir/

اون وقت تو با این تفاسیر به دوست داشتن همسرت مشکوک هم میشی؟! اصن همین که یه مرد فریزر خونه رو نظافت کنه، یعنی دلش هیچ جا نیست جز خونه خودش! به فکر هیچ کس نیست جز همسر خودش...! ضمن اینکه من اصن باورم نمیشه یه مرد به طور خودجوش از این کارا کنه!:))
والا من که به طور کامل دست تنهام. همسر من یه کار نکرده ی کامله که همیشه جلوش خم و راست شدن. جات خالی منم افتادم به جون یخچال. سمت فریزرش موند انقد که طول کشید و خسته شدم و نگران این بودم که مواد غذایی خراب نشه. فریزر رو گذاشتم برا بعد...

ای جانم.. عزیزم مرسی که تا این اندازه برای خوندن من وقت می ذاری و نظر می دی ...
و نظراتت انقدر من رو آروم می کنه....

نه دقیقا مشکوک که نه! اما دلنگران می شم وقتی می ره تو خودش، وقتی حرف نمی زنه، وقتی این اواخر اون هیجان و عطش سابق رو برای س.ک.س نداره! فکری می شم.. نگران می شم....
دقیقا مشکوک که نه! می دونی! همش ذهنم می ره پی اینکه من کاری کردم؟! من چیزی گفتم؟! چه اتفاقی افتاده و ....

آره می دونم مردی که اینجور برا خونه وقت می ذاره فکرش جای دیگه جز زندگی خودش نیست! من نگرانیم اینکه همین زندگی خودش/خودمون دچار مشکل باشه من رو دلنگران می کنه

البته بگم ها هر سه یا چهار ماه یه بار نظافت فریزر رو انجام می ده :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.