بعد از در غم فرو رفتنم، حالا شاید خیلی دیر باشد

مشاورم بعد از شنیدن حرف هام گفت: می فهمم سخته برات تحمل این واکنش اما خوب نمی تونم درکت کنم چون زن نیستم و باردار نشدم و ... حست رو به درستی نمی تونم درک کنم!

مشاورم نمی تونست بفهمه که چرا این نوع برخورد همسر جان برای من تبدیل شه به یه بحران!

شاید به مرد باید بعد از شنیدن خبر بارداری همسرش اون رو بزنه و زیر باد کتک و لگد بکشتش تا بقیه بحران رو درک کنن!

مگه صدای بلند و خشمگین یه مرد کم از کتک داره؟! مگه بی تفاوتی و سکوت و اخم کم از مشت و لگده به روح آدم؟!


به توصیه مشاورم ده دقیقه راجع به این موضوع با همسرجان صحبت کردم.. توضیح دادم که رفتارش مناسب نبوده حداقل از یک آدم سی و دو ساله انتظار می ره احساسات و ناراحتی و خشمش رو از آدم هایی که خارج از این موضوع هستن پنهان کنه. مثلا مامی چه دخلی به این ماجرا داره که تو با اخم و سکوت مهونش می شی؟! یا شوهرخواهر 2 چه ربطی به بچه دار شدن ما داره که تبریک می گه و هیچ جوابی از تو نمی شنوه هیچ، اخم هات رو هم باید تحویل بگیره؟!

توضیح دادم من نگرانم بعد از نه ماه باز دوباره این کابوس رو با عکس العمل هات برام تکرار کنی. من نمی تونم تنهایی مسئولیت یه نفر دیگه رو به دوش بگیرم! کسی که شاید اصلا سالم به دنیا نیاد.. شاید مریض باشه.. درمان بخواد.. من حمایت کامل می خوام.....

فقط در جوابم گفت: من اولش اونجوری رفتار کردم... من حمایتت می کنم. ازت مراقبت می کنم ....

بعد هم که زدیم از خونه بیرون.. توی راه می گفت: ته ته این زندگی هیچی نیست. همه راه رو می ری و به آرزوهات هم میرسی اما تهش هیچی نیست! به خاطر این می گم یه بچه بیاریم و اضافه کنیم به این دنیایی که تهش هیچی نیست و همش زجر و عذابه! ...


می دونی! جهان بینی هر دوی ما خیلی غمگینه.. من اینجای حرف های همسرجان رو درک می کردم اما این حرفها مال وقتی بود که در حال تصمیم گرفتن برای بچه دار شدن بودیم .. نه الان که این اتفاق افتاده.. اگر اون موقع جدی تر با موضوع برخورد داشتیم شاید الان تو این موقعیت نبودیم و هیچ وقت دیگه هم نمی خواستیم که باشیم!

آخر حرفهاش گفت: نه پدر و مادر آدم، پدر و مادرش می شن! نه زن آدم زنش می شه! نه خدای آدم خداش!!!!!!!!

من معنی این جمله آخرش رو نفهمیدم اصلا!!


یه کم آروم ترم اما با واقعیت هایی که پیش اومده نمی تونم به راحتی کنار بیام! با این که رفتار همسرجان باعث سرافکندگی من در خانوادم شد.. که خواهر کوچیکه نوع رفتار همسرجان رو بچه بازی و مسخره می دونه و می پرسه می خوای بچه رو نگهش داری؟! یا خانوم دکتر هشدار می ده اگر رفتارش اینه از شر اونی که تو شکمته خلاص شو حتی نمی خواد همسرت رو در جریانش قرار بدی.... یا مامی که به خانوم دکتر گلایه کرده و گفته: دیدی! دختر دسته گلم رو دادم بهش حالا بعد چهارسال زندگی مشترک پدر شده طلبکاره انگار ازما با اون همه اخم و سکوت .....!


می دونی! وقتی یه چیزی خراب می شه درست کردنش امکان پذیر نیست.. حالا همسر جان هر چقدر ماهی سالمون بخره و تاکید کنه این نوع ماهی برای دوران بارداری خیلی مفیده .... حالا هر چقدر بگه مواظب خودت باش سرما نخوری ......

من می فهمم ته ته دلش این حرفا نیست وقتی راجع به دارو هایی که دکتر داده برا بار دوم نه سوم می پرسه اما هیچی تو ذهنش از دفعه قبل نمونده و معلومه که الکی می پرسه و براش مهم نیست وگرنه یه سوال رو که دوبار جوابش رو شنیده باز مطرح نمی کنه!


می دونی! همسرجان فکر می کنه در روابط ما در زندگی مشترکمون مشکلی نیست ولی من فکر می کنم هست و مهمترینش اینه که می ترسم گاهی موضوعاتی که چالش برانگیزن رو با ایشون مطرح کنم چون نگرانم نتیجش بشه داد و بیداد ...


چهارشنبه یه جلسه دو نفره مشاوره داریم.. نمی دونم تو اون جلسه چی قراره بگذره! از همین الان استرسش رو دارم...

نظرات 1 + ارسال نظر
کاوه دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 08:37 http://www.nicebike.blogsky.com/

سلام
همیشه تصور می کنیم روال عادی و باورهای معمول رو همه باید بپذیرن اما گاهی آدمایی با طرز تفکر متفاوت وجود دارن، این متفاوت ها با پرداختن بهای سنگین برخی جریان های فکری رو تغییر میدن، من برای همسر شما احترام بیشتری نسبت به سایر اطرافیان شما قائلم، و کاملا اطمینان دارم پدر ایده آلی خواهد شد. می دونم شما تو شرایط عادی نیستید اما باور اینکه همه باید طبق نگرش و باورهای ذهنی ما عمل کنن برای من عذاب آوره، پس حق انتخاب فرد چی میشه؟ براساس نوشته های شما مشخصه که فرزندتون بدون برنامه قبلی داره به این دنیا میاد شاید همین برای همسرتون بار روانی ایجاد کرده، من به شرایط شما خوش بینم تا چند ماه دیگه، همچی به سمتی که شما میخواید پیش خواهد رفت ولی نیاز به زمان داره. به قول حضرت حافظ:
الا ایها ساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

سلام
اول اینکه از حضور شما در وبلاگم خرسندم
و بعد از توجهتون و وقتی که برای نظر دادن به پستم صرف کردید سپاس گزارم

نه بدون برنامه نبود... ما از اوایل دی ماه تصمیم گرفتیم برا بچه دار شدن اقدام کنیم و این کار و کردیم... فقط فکر می کنم از نظر ذهنی آماده بودیم اما از نظر روحی و روانی آمادگیش رو نداشتیم که انقد زود رخ بده. همه می گفتن بعد شش ماه تا یک سال طول می کشه!
بگذریم.....
حرفاتون چقدر دلگرم کننده بود! مجددا سپاسگزارم از حسن نیت شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.