بالاخره به ما ملحق شد

پسر خانوم دکتر دیشب ساعت 11:30 به دنیا اومد و این تنها اتفاق خوبه این روزهای منه...



- دیروز ظهر بعد از ساعت اداری رفتم درخونه خانوم دکتر که راهی مشهد بود برای آخرین چکاپ قبل از زایمان. دفترچه بیمه ام رو بهش دادم تا بده دکتر برام سونو بنویسه. احساس کردم باید همراهش می شدم... ساک خودش و نی نی رو برداشته بود احتیاطا که اگر لازم بود بیمارستان بستری شود. چند بار اصرارش کردم که اجازه بدهد همراهش شوم حتی قبل از رفتن هم دو ساعت قبل تلفنی گفتم بذار بیام باهات! اما از من اصرار از  او انکار...

قبلا هم گفته بود نمی خوام کسی همراهم باشه، همسرم کافیه. بیمارستان خصوصیه و نیاز به همراهی جز همسرم ندارم! در ضمن اشاره کرده بود که نمی خواهد بعد کسی به سرش بکوبد که من دو روز به خاطر تو آمدم بیمارستان و کنارت ماندم و از خانوده ام زدم و منتی سرش باشد...

حق می دم بهش ... قبلا خواهر1 در زایمان اولش چنین رفتاری کرده بود! چند روز قبل خاطرات وحشتناکی را که خانواده همسرش و خانواده خودش بعد از زایمان برایش ساخته بودند مرور می کرد و اشکی می شد!!

برام خییل سخت بود که من رو هم در اون دسته از افراد قرار می داد که کمکم رو قراره منتی کنم براش و به سرش بزنم! شب که خبر دادند بستری شده برای سزارین همسرجان گفت کوچکترین وظیفه شما این بود که ظهر یکیتون باهاش می رفت! این رو گفت و من از درون داغون شدم!! احساس کردم تنهاش گذاشتم و چه بد تنها گذاشتنی بود.... گفتم راهی شو بریم.... قبول کرد اما خواهر1 مانع شد و گفت اصلا نیازی به شما نیست!

اما ... اما احساس کسی را داشتم که بهترین دوستش را در حساسترین لحظه تنها گذاشته بود! احساس کسی را داشتم که بهترین دوستش محبت و توجه او را نیاز نداشت، قبول نمی کرد حتی به چشم دیگری به این محبت ها نگاه می کرد! تصمیم گرفتم در شرایط مشابه رفتار مشابه انجام دهم و اجازه ندهم خانوم دکتر همراهم شود در این لحظه ها.. شاید بفهمد، بچشد چه حس تلخ و گس و بدی داشتم!!


خانوم دکتر آدم ها را خوب می شناشد شاید مرا هم درست شناخته که اجازه نداده همراهش شوم.. شاید من هم از همان دست آدم هام که ....

دیشب خواهر1 به مامی گفته هر کسی دغدغه های خودشو داره! من فردا باید برم دکتر، سحری برای شوهر و دخترم نپختم اما با این حال می رم بیمارستان کنارش باشم! آره خانوم دکتر از این منت گذاشتن ها چشم می زد که نخواسته بود کسی همراهش باشد!

نظرات 3 + ارسال نظر
مینو دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 12:00

قدم نو رسیده تون مبارک ایشالا خیر باشه قدمش گل:
حال نی نی و مامانش خوبه؟!
عزیزم من بهت حق میدم که شما رو نباید توی اون دسته قرار میداد اما شاید اون لحظه فقط برای اینکه ذهنشو آروم کنه که نذاشتم منتی سرم باشه و بعدها از خودش راضی باشه این کارو کرده! اما با صمیمیتی که بین شما و خانم دکتر وجود داره قطعا براش جز اون دسته نیستی و مراعات اوضاع خودتو کرده. می تونی اگه خودت صلاح میدونی بعدا خیلی ساده و راحت در عین احترام بهشون بگی که انتظار نداشتی شما رو با بقیه یکی ببینن تا برای مورد دیگه اینطور موردا پیش نیاد و خیلی راحت روی کمک همدیگه حساب کنین.

ممنونم مینو جانبله خدارو شکر خوبن هر دو
قبلا که حرف این موقعیت شده بود گفته بودم رو من حساب کن.. حساب من رو با بقیه یکی نکن..
اما حرفش یکی بود!

مادر تنها دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 11:19

عزیزم الان ادامه ی پستت رو یکدفعه دیدم.
چی بگم. بلاخره ادم ته ته های دلش دوست داره عزیزاش دورش باشن و بخاطرش تو این شرایط قدم بردارن. ان شالله که زخم هاش زودی خوب بشن و خودش بتونه کوچولوش رو جمع و جور کنه.

بله.. خانوم دکتر ادم توانمند و مستقلیه....
اون تنها از عهده همه کاراش بر میاد
اما یه جایی از قلبش درد می گیره از نامهربونی ها...
از ینکه برا همه مثل دریاست اما کسی با اون ...!

مادر تنها دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 11:13

به به!!! نامدار باشه و سلامت.
ان شالله شما هم به موفعش نی نی گولوت رو صحیح و سلامت به اغوش بکشی عزیزم

مرسی گلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.