حالا وقتش نیست

نگران این بودم که چطور یهو همسرجان انقده در ابراز ناراحتی آروم شده و می تونه خودش رو کنترل کنه که همین دیروز دعوامون شد و خوب طبق معول داد و بیداد...

مقصر من بودم از دید ایشون... چرا؟ چون دو شب متوالی بهش گیر دادم بیا پیشم بخواب که یه شبش با لپ تاپ کارای درسیشو می کرد و بعدشم تو هال دراز کشیده بود من حین دستشویی رفتن دیدمش گفتم اینجا چیکار می کنی؟ گفت دارم پیام می دم! گفتم به کی این وقت شب؟ گفت دوستم! گفتم خوب بیا بخواب دیگه، گفت اونجا گرم بود گفتم رختخواب بنداز تو هال اینجا سردتره منم میام اینجا.....که اومد تو اتاق خوابید...

فرداش پیامکی گفتم دیشب باهات حرف داشتم منتظر شدم بیای بخوابی برات بگم که دیر اومدی... گفت خوب می گفتی عزیزم! تماس گرفتم بیرون بود. گفتم کجایی؟ گفت بیرون.. گفتم کجای بیرونی؟ گفت کلیدسازی و .... با لحن بد حرف زد و بعدشم پیام داد اعصابم کلا خرده تو هم می خواهی همه چیز اونجوری باشه که تو دوست داری!!!!!!!!!!

شب بعدشم می خواست فوتبال ببینه گفتم بیا بخوابیم گفت می خوام فوتبال ببینم.. گفتم برا منم همین جا رختخواب بنداز گفت می خوام با صدای بلند ببینم اگه دوست داری بشین کنارم تو هم ببین و کلا توپش پر بود و خیلی تند حرف می زد! گفتم چته از کجا پری؟ چرا اینجور می کنی؟! جوابی نداد و منم رفتم تو اتاق خوابیدم...

فرداشم با هم حرفی نمی زدیم در واقع من تو فاز قهر بودم.... عصرش می خواستیم بریم سونوگرافی رو مشهد انجام بدیم دنبال مدارک پزشکی مرحله قبلم بودم که گفت عوض اینکه به این فکر کنی چرا من پیشت نمی خوابم و فکرت بره هزار جا به فکر اینا می بودی نه دم رفتن یادت بیافته .... بحث شروع شد ...

گفت مثل پیرزنای هشتاد ساله ای همش به آدم می پیچی گیر میدی.. واسه فقیرا و مریضا و در به درا گریه می کنی .... گفتم می تونی بری با جوون بیست ساله باشی! گفت میرم نگران نباش!!!!!

ادامه داد شش ماهه درس نخوندم پریشب نشستم درس بخونم هی اومدی گفتی بیا بخواب (بالا توضیح دادم چند بار گفتم و در چه موقعیتی) انگار داشتم خلاف می کردم!!! باز دوباره دیشب میای می گی بیا پیشم بخواب و .. همه این ها با هوار زدن بیان می شد! و کمی چاشنی توهین! که ... تو هیکل تو و خودم ! ... به کنارت خوابیدن و ...

بعدم گفت نترس اگه ازت بدم بیاد بهت می گم!

خوب این بین منم ساکت نبودم جواب می دادم اما توهینی قاطیش نمی کردم! گفتم بسه تمومش کن فهمیدم گیر نمی دم گفت نه نفهمیدی باز فردا همین اوضاعه!

نرفتیم مشهد برگشتیم خونه.. من نمی تونستم باهاش تو اون اوضاع این همه وقت بگذرونم هم می ترسیدم ازش هم وجودم پر از نفرت شده بود ....

می گفت دیگه حق نداری بگی بیا بخواب یا بیدار شو و... بابامم حتی حق نداره به این کارای من دخالت کنه!

بعد از ظهر یکی بهش زنگ می زد گوشش رو ویبره بود رد تماس می داد و تند تند پیام می نوشت ....چ

شاید هیچی نباشه اما همه اینا کنار هم ذهن من رو آشفته می کنه... اون حرفا که تو می خوای همه چیز مطابق میل تو باشه و تو مثل پیرزنای هشتادساله به آدم گیر می دی و بعد این پیامک ها و .....

اگه من بیرون باشم بپرسه کجایی بگم بیرون آیا سوال بعدی ایشون این نیست که کجای بیرونی؟! هیچ منظوری هم پشتش نیستا اما آدم دوست داره بدونه اونی که یه ربط و رابطه ای با تو داره الان که باهاش حرف می زنی کجاست! اینا می شن گیر؟!


بعد با خودم فکر کردم چقدر باردار شدنم بی جا بود... یک تصمیم غلط دیگه تو زندگیم که هیچ جوره نمی شه پاکش کرد!

یه لحظه وقتی گفت بابامم حق نداره بگه کی بخوابم کی بیدار شم ترسیدم با خودم فکر کردم فردا دست تو دست با یکی دیگه میاد و می گه به هیچ کس ربطی نداره.. من چیکار می تونم بکنم؟!

چقدر حرصم می گیره از این قدرتی که نمی دونم کدوم بی شرفی از ابتدای خلقت به مردا داده!


+ باید حتما این رو اینجا قید کنم که همسرم  جدای از این رفتارای عصبی فردی هستش که اصول اخلاقی و انسانی براش مهم هستن... قبولش دارم اما نمی دونم چرا این افکار مشوش میاد سراغم! شاید به خاطر این همه خیانتی که تو جامعه می بینم و تو وبلاگ ها می خونم!


نظرات 3 + ارسال نظر
طلوع ماه دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 17:52

منم مثه شما حرصم میگیره از این قدرتی که نمیدونم کی به مردا داده
..بنظر من شما به علت بارداری و شرایط خاصتون زیادی حساس شدین ولی چرا اقایون نباید یکم کوتاه بیان و این شرایط رو درک کنن؟؟؟

این مردها دست پرورده خودمونن! دست پرورده مامان و باباهای ما..
برای داشتن مردهای بهتر در آینده و زندگی بهتر باید از خودمون شروع کنیم از تربیت پسرامون به دور از ایجاد این حباب کاذب که اونا جنس برترن و همه هستن که اونا باشن!

آقای پدر دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 15:37 http://daddyon.blog.ir

حالا یکم خیانت که کسی رونکشته! به جنبه مثبتش نگاه کن... با تعاریفی که از شخصیتش کردی برمیگرده و عذاب وجدان میگیره و پدر و همسر بهتری میشه. والا...

خیلی بدی آقای پدر!
ی خود کرده خیانت کنه! والا ...

سایه دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 12:05

مطمئنا حساس شدی بخاطر شرایط خاصت و گرنه همسرت پسر خوبیه!!!

می دونم سایه جان ...
زیادی بد بینم...
آره همسرجان پسر خوبیه
:(
غمگینم سایه ....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.