عاقبت آن شود که تو خواهی


دو هفته پیش بابا رو بردن بیمارستان رضوی که بعد از آنژوگرافی عمل آنژوپلاستی انجام بشه. نتیجه آنژوگرافی نشون می داد که رگ ها تا چه حدی، تا کجا و چه رگ هایی دقیقا دچار گرفتگی هستند. بعد از بررسی نتیجه آنژوگرافی پزشکی که عمل رو به عهده گرفته بود اعلام کرد بیمارستان رضوی یه بخشی از دستگاه رو نداره و اگر اینجا عمل کنیم مابقی عمل رو باید در بیمارستان مهر انجام بدن و این دوباره کاری برای بیمار شرایط مناسبی رو ایجاد نمی کنه بنابراین کل عمل رو در بیمارستان مهر باید انجام داد.

خوب بیمارستان مهر طرف قرارداد بیمه بابا نبود و هزینه عمل سی میلیون می شد که همون ابتدا باید پرداخت می کردیم. پزشک معالج گفت یه جستجویی در بین بیمارستان های طرف قرارداد انجام میده که کدوم یکی دستگاه و تجهیزات رو کامل دارن و خبر میده .. جستجوی ایشون ده روز طول کشید.. در نیجه گفتن دو بیمارستان دیگه هست که طرف قرارداد شما هستن اما جراحان اون بیمارستان این عمل رو قبول نمی کنن به این خاطر که زمان خیلی زیادی می بره و دقت بسیار زیادی لازم داره و اینکه با وقتی که برای این عمل صرف می کنن می تونن سه تا عمل دیگه انجام بدن و پول بیشتری هم بگیرن!!!!!! خود پزشک معالج ما هم با اون بیمارستان ها قرارداد نداشت پس لزوما اون بیمارستان ها حذف می شدن و هیچ چاره ای جز بستری شدن در بیمارستان مهر نبود. هزینه عمل رو تهیه کردیم... بعد دکتر گفتن که فقط یه پا رو فعلا عمل می کنن به خاطر سختی فرایند عمل نمی تونن دو پا رو همزمان عمل کنن!

بنابراین نامه بستری رو امضا کردن و چهارشنبه بابا رو بردیم بستری کنیم. اول گفتن باید تو صف انتظار بشینین چون تخت خالی نداریم که پذیرش کنیم!!!!!!!! هر وقت بیماری ترخیص شد شما رو طبق نوبتتون پذیرش می کنیم!

یک ساعت بعد پذیرش شدیم ... مراحل بستری از جمله نوار قلب و تست خون و ... رو انجام دادیم و بابا رو در بخش سی سی یو بستری کردیم. حین لباس عوض کردن بابا پرستار گفت شاید عملشون کنسل بشه! پرسیدم چرا؟ گفت چون دکتر از هفت صبح تا الان عمل داشته عمل شما هم زمان زیادی می بره و شاید عمل نکنه در ضمن یه بخشی از تجهیزات رو ندارن فک کنم!!!!!!!!!!!!

گفتم دکتر خودش برای امروز نامه بستری داده و خودش گفته اینجا تمام تجهیزات رو دارن! شونه بالا انداخت!!!!!!!

منتظر موندیم عمل دکتر تموم بشه و وقتی باهاش حرف زدیم سرش رو به نشانه مثلا شرمساری پایین انداخت و گفت بله وقت نمی کنم! امروز خیلی عمل داشتم و عمل پدر شما هم زمان زیادی می بره و در توانم برای امروز نیست.. خودم گفتم امروز بیایین ولی وضعیت اینه و من شرمنده ام!!!!!!!!! خوب حرفی نمی شد زد دیگه .. نمی شد یقه طرف رو بگیری و بگی ما از شهرستان اومدیم مگه تو لیست عملات دستت نبوده! مگه از برنامه کاری هر رزوت از قبل خبرنداری؟! بیمار ما دو روزه به خاطر استرس عمل قند خونش از پونصد با زحمت فراوان پایین میاد.. اما کیه که کرامت انسانی و درک و شعور یه انسان عادی رو در رفتارش داشته باهش و بچسبوندش به وظیفه شناسی و قسم پزشکیش؟!!!!!!!

بابا رو ترخیص کردیم  و نامه گرفتیم که روز یک شنبه اول وقت بستریشون کنیم. هزینه بیمارستان رو تمام و کمال پرداخت کرده بودیم ...

بعد از ظهر برادر1 بابا رو برد کلینیک زخم تا زخمش رو بررسی کنن یه وقت عفونت گسترش پیدا نکرده باشه. اونجا پزشک متخصص بعد از معاینه می گه که این پا نبض داره.. ناخن هاش رشد کردن ... یعنی که خون درش در جریانه می شه با یه قرص خاصی روند جریان خون رو بهبود داد نیازی به عمل نیست... سنشون بالاست و اگر زیر عمل فشارشون بالا بره که احتمالش به خاطر سابقه فشار خونشون زیاده، اتفاقات بدی ممکنه بیافته.. در ضمن این عمل انقدر ریز و حساسه که کوچکترین اشتباهی ممکنه به انگشتای دیگه پاش آسیب برسونه...به نظر من اذیت نکنید این پیرمرد رو ...

برادرم بهش می گن ولی دو سه هفته پیش خود شما گفتید ببرید برای باز کردن عروق که عمل بشن! گفته اون موقع پا نبض نداشته ولی الان داره!!!!!!

در مورد قطع انگشت هم گفته عفونت کامل برطرف شده و این انگشت خشک شده خودش به زودی می افته و اصلا نیاز نیست قطع بشه ....

وقتی برادرم اینا رو می گفت همه به هم نگاه می کردیم با حیرت و تعجب و یه حالت گیجی فراوان!

تو فکر کن! یه بیمار با یه مشخصات بیماری مشخص و چند تا تشخیص متفاوت! حتی یک دکتر در بازه های متفاوت زمانی تشخیصش فرق می کنه!

یه روز فکر کردیم و مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم عمل نکنیم!

بابا رنگ صورتش برگشت دیگه مثل گچ سفید نبود! قند خونش دیگه بالا نرفت و متعادل موند! تمام این دو روز قبل نخوابیده بود و چند ساعتی تخت خوابید... تمام این دو سه روز گذشته رنگ صورتش از ترس سفید شده بود و ما همه فکرای ناراحت کننده ای می یومد سراغمون تو نگو به خاطر ترس از عمل بوده!

مامی می گفت باور کنید خدا داره بهتون می گه راه کدومه وگرنه چرا انقدر پیچ و تاب می افته تو کار عملش؟! دوباره دارید می بریدش عمل کنید نمی شه .. لابد در این تاخیر حکمتی هست.


+خوشحالم پزشک نشدم! بله نشدم یک پزشک ایرانی!!!!! ه خیلی راحت نظر تشخیصی بدم و با جون کسی که شاید جون خیلی های دیگه بهش وصل باشه بازی نمی کنم. شما هم خوشحال باشید که پزشک نشدید!


- نمی دونم واقعا عمل نکردن به صلاحه یا نه! اما عمل کردن هم زیر دست همچین پزشکایی یه قماره دو سر باخت به نظر می رسه!


+ از همراهی و همدلی همه دوستان عزیزم که با دعای خیرشون ما رو مورد توجه قرار دادن سپاسگزارم و همینجا از خدوند بزرگ می خوام که به همشون صحت و سلامتی در طول عمرشون عطا کنه.

نظرات 4 + ارسال نظر
طلوع ماه یکشنبه 24 مرداد 1395 ساعت 01:24

سلام

حتما تو همه ی این اتفاقات حکمتی بوده که ما از اون بی خبریم.
انشاالله که خیره.توروخدا مواظب خودتون و نی نی توراهیتون هم باشید...
آرامش قرین لحظه هاتون....

سلام
لابد اینطوره....
وسط این این همه مشکل و غصه خیلی سخته آدم فکر خودش باشه

مینو شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 12:43

طفلی بابا چقد اذیت شده گاهی اذیت روحی صد برابر جسمی آزاردهنده تره.بقول پری اول روحیه شونو تقویت کنین و سغی کنین آرامش نسبی برگرده بهشون.
امان از این تشخیص های متناقض پزشکی! ایشالا که حرف این پزشک درست باشه و بعمل نیازی نباشه اما بازم حتما پیگیری کنید.
ممنون بابت دعاهای خیرت.ایشالا هممون و عزیزانمون سلامت باشیم در پناه حق.

خیلی اذیت شدن! مینو بابا افسردگی گرفته ...
حال من زاره

پری شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 09:41

عزیزم هر چی که خیره ان شاء الله پیش میاد
به نظر من باز یه متخصص دیگه می بردینش این دکترا خیلی پیش میاد تشخیصشون غلط باشه
خدا رو شکر که بخیر گذشته مهمترین موضوع روحیه است باید به پدرتون روحیه بدین تا ان شاء الله روز به روز بهتر بشه
من اط صمیم قلبم براشون دعا می کنم
مواظب خودتم باش مامان خانوم

پری هممون می ترسیم بریم نشون دکتر دیگه ای هم بدیم بس که تو این سه چهار ماه ما رو اذیت کردن با تشخیص های متفاوتشون!
از طرفی بابا از ترس یا از سر ناامیدی در سکوتی محض فرو رفته!
کز کرده کنج تختش و بی حوصله سر می کنه روزاشو مگر این که به زور من و بچه ها به حرف بکشونیمش!
می ترسیم دوباره بره تو اون شرایط که از ترس عمل قند خونش پایین نیاد!
این که گفتی روحیه بدیم نکته خیلی مهمی مخصوصا الان که بابا این طور در خودش فرو رفته!
مرسی عزیزم ...
یه روز خبر مامان شدن تو رو بشنویم :)

سوفی شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 00:22

دوست نادیده ام سلام.
مدتی هست میخونمت، بارها با خوندنت غمگین شدم، با این همه کم لطفی در حق خودت در زمان بارداری و تصمیم گرفتم دیگه نخونمت، اما هر بار برگشته ام و باز هم خونده امت، کامنتی نذاشتم چرا که نمیخواستم پیش داوری در مورد شرایط خاصت بوده باشد. خودم دختر بزرگ خانواده ام و همیشه و همیشه ناخودآگاه خود را موظف همه ی مسایل خانواده دانسته و غصه ی همگی را خورده ام، پس میدانم که گاهی بعضی از حس ها و احساس مسولیت ها با خون ادم عجین شده و کاریش نمیشه کرد و حرف من خواننده که توی شرایط خاصت نیستم دردی را دوا نمی کند و بیشتر نمک بر زخمت هست برای همین همیشه در سکوت خواندمت.
اما اونروز که توی پست قبلی ات خواسته بودی برای پدر دعا کنیم، لحن نوشته ات دلم را لرزاند و چشمانم را اشکی کرد چرا که این غول بی رحم را خوب می شناسم، غول بی رحم دیابت را، ناخودأگاه آینده ی همسر پیشم مجسم شد و تو را در غالب پسرم دیدم که عاشق پدر هست و از این سن کم غصه اش را میخورد، همان لحظه با همه ی وجودم دعا کردم که نیازی به عمل نباشد، که پرستاری های صادقانه و دلسوزانه ات پاها و انگشتان بابا را خوب کرده باشد، از خدا خواستم به کودکت رحم کند و بیشتر از استرست ندهد و نمیدانی چقدر خوشحال شدم این پستت را خواندم، خدارو هزاران بار شکر.
انشالله که آرام و آرامتر شوی و بابا حالشان بهتر و بهتر شود. آمین.

آخ عزیز من ... آخ! آخ!
نمی دونی چه کردی با من.. با حس ناب و صمیمانه ای که تو نوشته هات به من دادی...
حالا من چطور سپاسگزار این همه مهربوی و محبتت باشم؟!
حرفات من رو اشکی کرد ...
اشکی از سر این حس نابی که تو نوشته هات بود...
عزیز امیدوارم تو در کنار خانوادت همیشه در صحت و سلامتی روزگار به سر ببرید..
می دونی مدت هاست دعام برای دوستان و آشنایان فقط سلامتیه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.