نباید نا امید شد

بردار1 گریه کرده بود.... حالا گریه او پشت همه مان را می لرزاند! او که گریه کند همه اطمینان خاطر و امنیت روانی ما از بین می رود....

طاقت نیاوردم رفتم دیدن بابا....

بدنش ورم کرده بود! دکترش می گفت ریه اش آب آورده اما با دارو رفع می شود!!

خوب نفس نمی کشید!

بخیه زخم را کشیدند ولی محل زخم جوش نکرده! .... پا دوباره دارد سیاه می شود!

خونرسانی خوب انجام نمی شود! همان مقدار خون، اکسیژن کافی ندارد پس زخم خوب بشو نیست!

گهگاه حرف های بی ربط هم می زند! مدل حرف زدنش تغییراتی کرده...

دکترش گفت پزشک روانشناس که معاینه کرده گفته فلان بیماری روانی  دچار شده!

شاید همه این ها اثرات بیهوشی عمل باشد.. یا اثرات تصویربرداری هسته ای! اما دکترها اصلا حرفی از این ارتباط نمی زنند!

دکترش دیشب می گفت فعلا مسائل جانبی ایجاد شده مهمتر از موضوع زخم است!

می ترسیم بابا را از بیمارستان مرخص کنیم! ... از طرفی محیط بیمارستان خلقش را تنگ کرده است...

فعلا فقط مشکل بالا آوردنش حل شده و درد محل زخم کم شده است! لااقل کمی می تواند بخوابد!


- مامی به آقا بزرگ می گوید از بابا راضی باشد.. آقا بزرگ هم یک مشت چرت و پرت تحویل مامی می دهد! دلم می خواهد بروم یقه آقا بزرگ را بکیرم و بگویم فکر می کنی کسی هستی برای خودت؟! آدم خوبی هستی ؟! فکر کردی نیستند کسانی که از تو ناراضی باشند؟! یک نفرشان خواهر1 است که ان همه ا ذیت و آزارش دادید و بچاره دم برنیاورد! اصلا بابا را با تو چه که این طور نظر می دهی.. همین که سالهای دراز است تنها افتاده ای گوشه خانه و رنگ آسمان را نمی بینی عذاب نیست برایت!؟ دست بردارید از این همه سال ادعای انسان های بی نظیر و پاک و معصوم و بی مانند را داشتن .. بروید به جهنم همه تان .... آدم های هزار چهره بی منطق! به بابا از مامی بد می گفتید، یادتان هست؟! به مامی از بابا... بروید به جهنم!

نظرات 4 + ارسال نظر
Miss.khorshid شنبه 24 مهر 1395 ساعت 09:34

سلام صبحتون بخیر. منتظریم که ان شالله با خبرهای خوبی بیاین. هر چند یه بهبودیه کوچیک باشه. توکل به خدا

سلام عزیزم
خبری از بهبودی و سلامتی نیست ..
فقط همین که بابا از بیمرستان مرخص شدن.. دیگه بالا نمی یارن و هذیون نمی گن
اما مشکلات دیگه همچنان هست! اینکه زخم روش بازه و عروق بسته ست و خون در چریان نیست و ...
وی اینکه دیگه بابا اصلا کنترلی رو ادرارش نداره
و اینکه درد هم دارند.. هر چند کم

Miss.khorshid دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 12:43

سلام
توی شرایط سخت فقط خونواده ی آدم میمونن و هرچقدر هم روابط خواهر برادری مشکل داشته باشه بازم هزاری میارزه به فامیل. بقیه در حد حرف و تعارف و خون به دل کردنن. همون نباشن بهتر و راحت تر. چقدر خونواده های ایرانی شبیه هم هستیم متاسفانه..... عزیزم کلی دعا کردم برای خودت و برای بابا. ان شالله اوضاع بهتر بشه....خدایا کمک کن خواهش میکنم

فدات بشم من.. چه خواهش می کنم از ته دلی گفتی که من اینجا حسش کردم...
آره ما ایرانی ها انگاری کپی پیست هم هستیم!
می دونی خوب شد خیلی سال پیش گذاشتیمشون کنار و تو نمی دونی چه اعصاب راحتی داشتیم!
همش بدگویی و غیبت پشت این و اون.. همش دو به هم زنی و کدورت و . .... اصلا فضای سنگینی بود!
بگذریم...
ممنونم که دعا می کنی .. به انرژی مثبت بیشتری نیاز دارم که شکر خدا شماها هستید
سلامت باشید

پری دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 11:04 http://shahpari-a.blogsky.com/

عزیز دلم .... کاش میتونستم الان یه کاری بکنم ... مثلا محکم بغلت کنم .. این روزها میگذرن ... ولی رفتار آدمیزاد .. تو خاطره ها میمونه ... خدا پدر نازنینت و شفا بده الهی ...
دعا میکنم زیاد .. .

ممنونم ... همین که هستید.. همین که می نویسم و یکی هست که بخونه و درکم کنه خوبه مثل بغل کردنه :)
سلامت باشید
ممنونم که دعا می کنید بابا رو

مینو یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 09:20

امیدوارم خدا همه مریضا رو شفا بده مخصوصا پدرتو.
وسط این مشکلات و نگرانی ها جای این حرفا نیست هر چی بوده گذشته و تموم شده چرا بعضیا درک نمیکنن این شرایطو چرا نمی فهمن الان باید همراه باشن و دلگرم کننده تا نمکپاش!

خانواده مادریم همیشه همیمن بودن! نمک رو زخم می پاشن.. نک نشناس هستن... کلا اخلاقشونه دستت تا آرنج عسل کنی بدی دهنشون بازم گاز می گیرن!
فک کن همسر من فقط چند بار رفته به ّآقا بزرگ سر زده .. همسرمن خیلی انسان اجتماعی و مودبی هستش...جز چند بار عیادت دیکه برخوردی با این خانواده نداشته! بعد یه بار آقا بزرگ به خواهرام که رفته بودن عیادتش می گه یارو پسره بد... چیکار می کنه؟!!!
یا خدا!!!!!! خواهرم می گفت چشام گرد شده از حدقه زده بیرون که به همسرجان بیچاره چیکار دارن اینا! نه شناختی از شدارن نه اون بیچاره فرصت داشته حتی به اینا مثلا بدی کنه!
کلا همیشه دوست داشتن ما بدبخت باشیم! دوست داشتن ازدواج های بد و نافرجام داشته باشیم از اینکه می بینن تو زندگی مون مشکلی نیس و رو به راهیم ناراحتن!
مینو باور کن همینه طرز فکر و احساسشون برا همین ما سالهاست ازشون بریدیم!
دخترهای یکی از خاله ها ازدواج نکردن بعد آقا بزرگ هر بار مامی می ره دیدنش می گه حیف از بچه فلانی به اون خوشگلی، اونا حقشون بود خوشبخت بشن و ...!
بابا برا این خانواده زیاد لطف کرد.. یکی از دایی ها رو از مرگ نجات داد ... اون یکی رو گزینشش رد شده بود بابا از قدرتی که اون موقع داشت استفاده کرد موضوع رو حل کرد ... نمی دونم اینا چه جور آدمهایی هستن!
من هیچ وقت ازشون دل خوشی نداشتم سر این تبعیض ها و رفتاری دور از انصافشون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.