از آدم ها خسته ام

کاش همسرجان اون خونه لعنتی که شهرش داره رو می فروخت حالا این همه ذهن من برای خرید چهار تیکه لباس و .. درگیر نمی شد! ذهن خودش برای ساخت این خونه جدید درگیر نمی شد!

نباید قولش رو به داداش می داد....

خدایا باید از دست همه بکشم! دیگه خستم....

من از ادم ها خیلی خسته ام! از اونایی که باهاشون رابطه خونی دارم .. از اونایی که باهاشون رابطه غیر خونی دارم... از همه!

من از آدم ها خستم ...


+ - دلم صبحانه گرم می خواهد...

رختخواب و استراحت طولانی ... فقط خدا می داند این روزها سرکار آمدن چقدر سخت است.... با این دردی که دارم.

نظرات 2 + ارسال نظر
مینو یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 11:27

منم همچین حسی دارم.
خیلی خسته ام دلم برای خودم و ذهنم میسوزه
کاری نمی تونم بکنم چون خیلی چیزا دست من نیست!!
نیوشا اصلا در مورد مادر بد بودن اینا حرفتو قبول ندارم تویکی از بهترین مادرایی برای دخترت.پر از حس و بزرگواری و درکی چیزایی که شاید خیلی از مادرا ندارن اما تو این دوران فقط به فکر تغذیه و سیسمونی و ... هستن تو این دوران قطعا دخترت خیلی چیزا ازت یاد گرفته.

برای بار هزارم می گم تو چه خوب آدم رو آروم می کنی ...
امیدوارم همینطور باشه که می گی .. امیدوارم این استرس ها و حس های بد رو درک نکرده باشه...

مینو حس می کنم به مترسک هستم!

پری یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 09:23 http://shahpari-a.blogsky.com/

عزیز دل من .... میدونم چقدرررررررررررررررر حالت غریبه ....
خیلی جاها می فهممت ... صبور باش و ایمان بدار به عشق ... کاش میتونستم بهت کمک کنم ...

ممنونم همین که هستی و همراهی می کنی کمکه...
به یه مرحله بدی رسیدم به این مرحله که خودم برای خودم اصلا مهم نیستم
حتی به سر و وضعم نمی رسم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.