گرفتاری های مادرانه

دخترک از هر ده بار شیری که فرضا در روز می خورد هشت بارش را بالا می آورد هم از دماغ هم از دهان!

دکترش گفت سونوگرافی انجام دهید...

دوست نداشتم از شانزده روزگی اش با دنیای دکترها آشنا شود!


برای اینکه نفخ نکند و شب ها آرام باشد غذاهایم محدود به موارد خاصی شده که نمی پسندمشان...



به خاطر درد بخیه ها خمیده راه می رفتم. حالا که با تذکر مادر همسرجان سعی دارم شانه ها را صاف نگه دارم رد بخیه ها به شدت کش می آید و می سوزد و درد می کند! حالا فهمیدم چرا توی بیمارستان پرستار گفت خمیده را نری ها!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.