منی که دیگر نیست

دخترک چند روزی ست کمی شیر می خورد و بعد سینه را رها می کند و به شدت گریه می کند ... 

هنگام شیر خوردن احساس می کنم نمی تواند خوب نفس بکشد...

گهگاه متوجه میشون که شیر به گلویش می آید و برمیگردد!

نشانه های رفلتکس را جستجو کردم، ظاهرا رفلاکس دارد...

دکترش چندی پیش کپسول امپرازول تجویز کرد با دستور استفاده مشخصی ...

کسی تجربه ای دارد؟ اطلاعاتی ....


- گویا پای بابا دوباره درگیر عفونت شده ...

چندی پیش که بیمارستان بستری بود دکترش گفته بود مقداری عفونت وارد خونش شده! ... بابا روزگار خوبی را سپری نمی کند...

همین که دو تا پرستار روز و شب پیدا کردیم برای رسیدگی به امور بابا و امورات خانه کنی خیالم راحت است...


- روزها را فقط می گذرانم! در سکوت و ناامیدی مطلق! آغوش همسرجان امن ترین جایی بود برای آرامشم... حالا آنجا هم آرام نیستم... مادام فکر می کنم خدا و سرنوشت و دنیا در حال چیدن حادثه های ناگوار بعدی هستند ...

نظرات 4 + ارسال نظر
Maryam سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 22:39 http://divarneveshte.lineblog.ir

سلام
من به قانون جذب اعتقاد دارم شما چطور؟ به چیز خوب فکر کنی اتفاق خوب میفته به چیز بد فکر کنی از همونی که میترسی سرت میاد
ان شاالله حال همسرت خوب میشه و نی نی هم داروهاشو میخوره و زودی خوب میشه

نمی دونم ...
اعتقاد دارم یا نه!

پریسا یکشنبه 17 بهمن 1395 ساعت 10:33 http://mylife30.blogsky.com

چقدر دعات میکنم این روزا.

چقدر محتاج دعایم ...
ممنونم دوست عزیز

سایه یکشنبه 17 بهمن 1395 ساعت 07:39

نیوشا اینکه فکر میکنی حادثه بدی قراره اتفاق بیفته خیلی بده چون افکار منفی اتفاقات منفی رو به سمت خودش میکشه

سایه از بس بد بوده همه چیز...
میدونم باید به چیزای خوب فکر کنم

پری شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 10:26 http://shahpari-a.blogsky.com/

باید سعی کنی ارنباطت و با همسر درست کنی ... هرچند من خودم استاد ویران کردنم ... ولی دلم می خواد تو خوب باشی ...

به گذر زمان و بهتر شدن اوضاع امید دارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.