مارتن خسته کننده

شب ها را خوابیده و نخوابیده صبح می کنم... هر یک ساعت دخترک را شیر میدهم.. اغلب شبها بد خوابی می کند... حین خواب یا ناله می کند یا صداهایی از خودش در می اورد که متوجه می شوم نا ارام است .... 

صبح ها از ساعت هشت و نیم تا چهار بعد از ظهر به امورات دخترک و خانه و شکم و ..  رسیدگی می کنم....

گاهی به مامی سر میزنم .... 

ساعت را نگاه می کنم.. می گذرد اما من همچنان کار می کنم! صبحانه دخترک... نهارش ... نهار خودمان... گردگیری و مرتب کردن خانه.. شستن لباس ها ... تهیه ماست، سبزی خوردن، .... 

اوه خدای من تمامی ندارد..

احساس می کنم قوز دراورده ام بس که دخترک یا روی پایم است یا توی بغلم به راه رفتن ...

بعضی روزها کم می آورم کمی خودم را می زنم بعد گریه می کنم ..چند ثانیه در اتاق خواب خودم را حبس می کنم... دوباره بر می گردم سر وظایفم!! 

مادام در گریزم از خودم از دخترک از همسرجان ... از دو نفره هامان .... از مرگ بابا..

چه مارتن خسته کننده و وحشتناکی ست دنیا...


- این شقاق لعنتی هنوز هست پس از شش ماه تلاش هر روزه برای مداوا

نظرات 2 + ارسال نظر
مادر تنها شنبه 20 خرداد 1396 ساعت 12:55

سلااام. خوبی نیوشا بانو؟ دخترکت خوبه؟ فکر کنم چیزی دیگه به اتمام مرخصی زایمانت نمونده باشه، امیدوارم که به زودی زود بیای و با حال خوب تند تند بنویسی.

نفر اول سه‌شنبه 9 خرداد 1396 ساعت 11:38 http://otaqeshakhsi.blog.ir/

فقط میتونم بگم سعی کن، تصمیم بگیر... و جور دیگه‌ای به همه چی نگاه کن... خدا به تو یه دختر سالم داده... شکرش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.