نقرس خودش را به همسرجان برگردانده...
و حالا من و غذاهای دخترک و رژیم همسرجان و .... این همه مشغله دیگر را کجای دلم بگذارم ...
با این همه مشغله نمی توانم مثل سری قبلی کلی جوشانده و دمنوش و غذاهای رژیمی برایش تهیه کنم ...
در واقع همسرجان تنهاست .. تنها مانده .. من و دخترک هم تنها .. دخترک تنها .. من تنها ... همه و همه تنهایم!
همسرجان درگیر ساختن خانه ست که نفس های آخر تکمیل شدنش را میکشد!
من درگیر خودم و این درد که همچنان با تمام دارو و درمان ها با من است و دخترک و کار ...
این است داستان بیست و چهار ساعته زندگی من .... که انگار خوب است برایم .. چون از درد نبودن بابا کمتر چیزی می فهمم کمتر در خودم فرو می روم!