خدای من ختم به خیر کن

مامی مدت ها بود از درد کمر و بعدتر از درد زانوی پا می نالید... گذاشته بودیم به حساب تمارض کردنش. تا اینکه جواب ام آر آی نشان داد مینیسک پایش پاره شده! دکترش پیشنهاد عمل داد... اما قبلش چند نوبت تزریق آمپول را پیشنهاد کرد که دیشب یک دوره اش تزریق شد...

نگرانی من از اینکه مامی کارش به عمل بکشد به این دلیل که هر عمل جراحی در این سن مخصوصا پیامدهای خوشایندی ندارد و تبعاتش تا مدت ها هست و اینکه مامی در کل آدم بد مریضی ست و روحیاتش هم خاص؛ بدجور آزارم می دهد..

از طرف دیگر دخترک را دیگر نمی توانم حتی با وجود کارگر مامی به خانه شان ببرم.. چون شرایط مساعد نیست! باید برای دخترک پرستار بگیرم و در خانه خودم باشند و این به شدت ذهن همیشه نگران و مضطرب مرا آشفته می کند که اگر پرستار دخترک را بزند، سرش داد بکشد، یا شربت خواب آور بدهد چه ... حواسش نباشد دخترک شیطنت کند بلایی سرش بیاید چه ؟!

به همسرجان که گفتم او هم آشفته شد.. گفت اول هفته می برمش خونه مادرم آخر هفته میارمش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! پرستار می زنه بچه رو....

گفتم راهکارت اصلا منطقی نیست! دخترک مرا می خواهد، شیر می خواهد....

اما نگرانی ام نسبت به حال مامی خیلی بیشتر از اوضاعی است که قرار است برای دخترک پیش بیاید!

امیدوارم به عمل نکشد کار ...

هنوز هیچی نشده مامی گریه می کند که ببین هنوز شش ماه هم نگذشته از رفتن بابات من به چه روزی افتادم به یک سال نمی کشه منم می میرم... خودش خواب های آشفته می بیند... من هم!

دیشب خواب دیدم مامی زنده است شاد است زیباست .. کمی آرایش هم دارد... لباس سفید تمیز به تن دارد سر تا پا .... کمی موهاش بیرون است.. با لبخد دارد از ما خداحافظی می کند! قرار بود زنده بگذاریمش در گور!!!!!!!! قبر هم در حیاط خانه کنده بودیم! اما خانه ظاهرش شبیه خانه مامی نبود... من هی می گفتم نه چرا مامی را که زنده است در قبر می گذاریم! بقیه انگار برایشان عادی بود. می گفتند خودش خواسته ماهی یکبار چند روز در گور بگذاریمش از وقتی بابا مرده مامی این کار را می کند! من می گفتم مگه زن هایی که شوهرشان می مرد باید خودشان هم بمیرند....

عزیزم هم بود( عزیز مادر مامی ست، سالها پیش مرده است) دست مرا گرفت و برد.... رسیدیم به یک مسجد جلوی در مسجد یک قبر کوچک خاکی بود که یک قسمت برجستگی داشت، بالا آمده بود و همان قسمتش سبز بود... گریه می کردم و می گفتم این خاک مامی ست... قبر مامی ست ...

خدای من ختم به خیر کن...

نظرات 3 + ارسال نظر
الی سه‌شنبه 24 مرداد 1396 ساعت 18:21 http://elhamsculptor.blogsky.com/

نگران پرستار نباش براش پرستار بگیر هم خودت هم دخترک هم بقیه راحتترن
وانمود کنین تو خونه دوربین هست یا قوطی دوربین بزارین تو خونه که پرستار ترس داشته باشه
انشالا طوری نیست درست میشه
خواب رو همیشه خوب تعبییر کن ما فبر رو خوب تعبیر میکنیم قبر رهایی از غمه نگران نباش

آره احتمالا قوطی دوربین بذارم!
به قول تو با پرستار همه راحتترن!
ایشالا که راهایی از غم باشه...

نازنین سه‌شنبه 24 مرداد 1396 ساعت 10:59

سلام عزیزم
تازه با وبلاگت اشنا شدم
باید بگم تو همه ی خونه ها جر و بحث هست و سر هیچ و پوچ زندگیتو نباز فقط دشمن شاد میشی بمون زندگی کن و چشم سختی و ناملایمات زندگی درار می دونی سختیش همین اوضاع اقتصادی داغونه که برای ملت درست کردن اینکه از صبح بدویی تا به رفاه حداقلی برسی بعدشم که اصلا حال نداری به زن و بچه و تفریح برسی خدا باعث و بانیشو لعنت کنه بالاخره مردها هم یه تحملی دارن من هر کی و می بینم اوضاعش یه جوری بهم ریخته ست اصلا لبخند رو لب مردم کیمیا شده اعصابا ته کشیده ولی ان شالله این شرایط موقته
در مورد مامان به مامان من هم گفتن مینیسک پات پاره شده باید با لیزر عمل کنی تا ١٥ روز حتی دستشویی هم نباید بری مامانم ٥١ سالشه یعنی وقتی اومد خونه ی ما خودش باخته بود حسابی زد زیر گریه .... من اول بهش دلداری دادم که غصه نخور هر شرایطی هم که باشه من هستم بعدشم گفتم دکتر یه چیزی گفت بریم یه دکتر دیگه که رفتیم گفت مینیسک با لیزر چرت و کلا پارگی مینیسک به این راحتی درست نمیشه در عوض ورزش داد و بهترین کار استخر درمانی البته مینسک مامانم ریش ریش شده کاملا پاره نشده خلاصه که داره باهاش مدارا می کنه برای عمل عجله نکنین اگه اوضاع وخیم نیست
دخمل گلتم ببوس و قدر این روزهاشو بدون منم یه پسر ده ماهه دارم که قند و عسل و دلم می گیره که روزا انقدر داره تند می گذره و من شاهد قد کشیدنش و بزرگ شدنشم از طرفی خوبه از طرفی دوست ندارم انقدر تند بگذره

برای مامی نگرانم! دکترش گفته عمل با لیزر.. دکتر خوبیه تو مشهد (دکتر اشراقی). البته گفته یه دوره امپول بزنه تا چهار هفته هفته ای یکی .... اگر اثر کرد که عمل نمی کنه ...

بچه ها زودتر بزرگ بشن از آب و گل در بیان... بذار تند تند بگذره این روزا!

ممنونم نازنین جان از دلداری ها و نصایحت
خوشحالم به من سر می زنی و برام وقت می گذاری

خیره انشاالله ...

ایشالا ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.