نبودنم را چگونه درک می کنی؟!

دخترک تا مرا می بیند بعد از هفت ساعت کاری ذوق زده می شود.. هیجانش را در رفتارش به شدت نشان می دهد.. آنقدر این هیجانش شیرین است که خواهر کوچیکه اصرار به ثبت این لحظه با دوربین موبایلش دارد!

کمی که تخلیه می شود چنگ می زند به چانه من.. با صورتم بازی میکند و آرامش خاصی به رفتار و چهره اش بر می گردد!

اما این ها فقط بیست دقیقه طول می کشد! بعدش من محکومم به نشستن دایمی در کنارش! یا اینکه باید بغلش بگیرم و راهش ببرم... حاضر نیست لحظه ای ذره ای از من دور شود!

لباس می پوشیدم .. نمی شد بغلش کنم! خودش را با گریه به من رساند... نحوه راه رفتنش نه چهار دست و پاست نه سینه خیز ، گفته بودم که روی باسنش خودش را می کشد به این طرف و آن طرف... به هر حالتی خودش را به من رساند... چنگ انداخت به پاچه شلوارم با گریه! پاچه را می کشید! التماس می کرد بغلش  کنم!

هم نحوه ای خودش را به من رساند؛ با گریه و در آن حالت کشان کشان ... هم با گریه پاچه شلوارم را که می کشید باعث شد دلم برایش به شدت بسوزد! فقط همین تصویر در ذهنم از دیروز ثبت شده و مرور می شود!

نمی دانم این کار تا چه حدی می تواند به روحیه دخترک آسیب برساند...

هم دلم برایش به شدت می سوزد هم عصبی می کند مرا گریه های بی امانش! تا ساعتی که به خواب برود گریه می کند! خودش را و مرا آزار می دهد!


- سرش داد زدم بس که گریه می کرد! همسرجان برخورد شدیدی کرد! یادش رفته بود چند شب قبل بعد از دو ساعت نگهداری از دخترک تقریبا پرتش کرد طرف من و چند فحش آبدار هم نثارش کرد!


- هیچ کس! دقیقا هیچ کس برای اسباب کشی و تمیز کردن خانه کذایی دستی به سوی ما دراز نکرد.. در این حد تنهاییم! با گریه های دخترک و بی تابی هاش، سرگیجه های بی امان خودم وسایل آشپزخانه را در کارتون می چینم و حرص می خورم!

البته شرایط اینگونه پیش رفته مامی که مینیسک پایش پاره شد! خواهر1 عمل پولیپ رحم داشته! خانوم دکتر درگیر پسرهایش است و خواهر کوچیکه هم که ...!


- این روزها خانوم دکتر صد و هشتاد درجه رفتارها و اخلاقش فرق کرده! به نظر برایم غریبه ست! فاصله گرفته .. دو قلوهاش دیگر رفتار مناسبی با دخترک ندارند! همسرش به او تذکر داده که تو با دختر خواهرت صمیمی تر از پسر خودت رفتار می کنی!!!!!!!!!!!!!! هیچ وقت رفتارها و حرف های همسرش را درک نکرده ام! از گذشته تا حالا....

به دخترک حس خوبی ندارد! چیزی شبیه تنفر یا حسادت! وقتی خانوم دکتر از دخترک تمجید می کند که غذا می خورد اون می گه تا دو ماهه دیگه می خوره بعدش مثل پارسا نمی خوره! یا اینکه شیر خوبی گیرش نمیاد .. شیر نیوشا خوب نیست!

نظرات 2 + ارسال نظر
رویا یکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت 14:48 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

این سختی های سروکله زدن با بچه ها رو از همه شنیدم ، زن داداشم، خواهرم، دوستام و.....و منم می ترسم از بچه دار شدن،همسرم می گه خیلی برا خودت سخت کردی انگار قراره بعد بچه نتونی تفریح کنی و زندگی راحت

واقعیت اینه که نمیشه بعد بچه راحت زندگی کرد چه برسه به تفریح
البته آدم ها متفاوت هستند!

مادر تنها یکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت 12:30

سلام. نیوشا جان بچه ها بعد از دو سالگی دقیقا از فردای تولدشون خیلی خوب می شن. خوابشون منظم می شه، وابستگیشون کمتر می شه و بعد سه سالگی که دیگه واقعا عالی می شن. دخترک هم همینطوره تا وقتی برادرش تو مهده به من چسبیده و نمی گذاره لحظه ای به کارهام برسم، با اومدن برادرشم که مدام این دوتا سر اسباب بازی باهم جنگ و دعوا دارن. می خوام بگم تا دوسالگیش تحملت رو بالا ببر و بدون این روزهای وابستگی و چسبیدن و گریه همیشگی نیست. می دونم سخته اما همون چند ساعتی که سرکار هستی رو غنیمت بدون و یه چایی و یه میوه ای با خیالت راحت بخور و با روحیه بیا پیش گل دخترت. من کاملا درکت می کنم چی می گی چون خودم هرچند روز یکبار بخاطر بی تابی های دخترک از کوره در می رم و می دونم که صبح تا شب وقف بچه شدن چقدر می توته سخت باشه، اما چاره ای نیست خودمون به این دنیا دعوتشون کردیم پس باید به بهترین نحو ممکن پذیرای حضورشون باشیم.

ممنونم .. خوبه که درکم می کنی
این وسط یکی پیدا شد من رو درک کنه بهم حق بده ...
آره می دونم خوب میشه... اما کم صبرم .. کم طاقت
مادر خوبی نیستم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.