روزهای نامرئی

یکدیگر را کم می بینیم...

خستگی هامان برای هم است

اعصاب خرد من.. استرس هام... اخلاق سگی ام حالش را به هم زده

او هم گاهی حال مرا به هم می زند...

خودم هم حال خودم را به هم می زنم! این دستهام که شبیه دست های پیرزن هاست! از موهام که حمام به حمام شانه نمی خورد!

از لباس فرمم که کهنه شده و نه پولی برای خریدش دارم نه وقت و نه حتی حوصله!

ان مانتویی که برای تابستان خریدم ولی نتوانستم برایش شلوار و کیف و کفش ست بخرم به هزار و یک دلیل!

کفش هام هم حالم را بد می کند دیگر ...

از این زندگی بی تفریح، بی شادی، به دور از استراحت دلزده ام! زندگی را مثل یک تکلیف شبانه می گذارنم!

قرار است یکی دو هفته ای بروی مأموریت .. نمی دانم دلتنگت می شوم یا نه! دلتنگم می شوی یا نه؟! شاید بی من یک نفس راحت بکشی ...

من که چه با تو چه بی تو راحت نیستم!

دلم برای خودم تنگ شده همین!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.