آدم ها تغییر می کنند

مدیرم می گفت تو با دو سال پیش خیلی فرق کرده ای! از نظر رفتار، اخلاقی .. برخوردت حتی!

مدیرم دو سال پیش استادم بود!


نشد که بگویم دو سال پیش پی این همه سختی به تنم نخورده بود!

دو سال پیش بابا جلوی چشمهام درد نکشیده بود، ناله نکرده بود! از درد به خودش نپیچیده بود... از درد بی خواب نشده بود..

دو سال پیش برای نجات بابا به هر دری نزده بودم! دو سال پیش زاری و گریه نکرده بودم به خدا التماس نکرده بودم ...

دو سال پیش دلم نشکسته بود! دلم پاره نشده بود! ... دو سال پیش از خدا وحشت نداشتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دو سال پیش مسئولیت فرزند به عهده نداشتم! دو سال پیش روزهای سیاه افسردگی پس از زایمان و دردهای جسمی اش را نکشیده بودم!

دو سال پیش زندگی ام راحت تر بود... خوش تر بود!


نشد که بگویم شما هم در مقام استاد جایگاه بسیار والایی برایم داشتید و حالا این پست مدیریتی... این میز و لقب لعنتی من درونتان را بد به رخ ما می کشاند! بد!

روزهای نامرئی

یکدیگر را کم می بینیم...

خستگی هامان برای هم است

اعصاب خرد من.. استرس هام... اخلاق سگی ام حالش را به هم زده

او هم گاهی حال مرا به هم می زند...

خودم هم حال خودم را به هم می زنم! این دستهام که شبیه دست های پیرزن هاست! از موهام که حمام به حمام شانه نمی خورد!

از لباس فرمم که کهنه شده و نه پولی برای خریدش دارم نه وقت و نه حتی حوصله!

ان مانتویی که برای تابستان خریدم ولی نتوانستم برایش شلوار و کیف و کفش ست بخرم به هزار و یک دلیل!

کفش هام هم حالم را بد می کند دیگر ...

از این زندگی بی تفریح، بی شادی، به دور از استراحت دلزده ام! زندگی را مثل یک تکلیف شبانه می گذارنم!

قرار است یکی دو هفته ای بروی مأموریت .. نمی دانم دلتنگت می شوم یا نه! دلتنگم می شوی یا نه؟! شاید بی من یک نفس راحت بکشی ...

من که چه با تو چه بی تو راحت نیستم!

دلم برای خودم تنگ شده همین!

خانه جدید را دوست دارم! حس خوبی به من می دهد...

حس خوبش مستدام...

پدرم

 پدرم مرد خوبی بود.

این جمله با یک نقطه تمام می شود و نیاز به گذاشتن سه نقطه ندارد! معناش کامل است ... خوب بودنش کامل است



+ مامی خواب دیده بود بابا را در مدینه! درست زمانی که موعد حج واجب است و ما کسی را به نیابت از بابا فرستاده ایم حج!

+ گمانم این بود که به قول دکتر شریعتی عزیز نمی شود و نباید خیلی چیزها را با پول خرید... گفته بود حج خریدنی .. نماز و روزه خریدنی ... بهشت خریدنی...!

ولی مثل اینکه خدا به این نحو عمل کردن را می پذیرد...

این خواب را هم مامی در جواب من و خودش دیده بود که بفهمیم قبول است .. حضرت حق پذیرفته است!



+ همکارم می گفت: من مطمعنم خدا همه بنده هایش را در ان دنیا می بخشد، بعد واگذارمان می کند به خودمان! می گوید من بخشیدم .. بروید خودتان، خودتان را ببخشید!

جمله قشنگی بود!

من وحشی

دخترک بی هیچ نشانه ای از بیماری، یه یک دفعه تب کرد... پنج روز در تب سوخت! تبش تا سی و نه و چهل درجه رفت!

پنج تا دکتر رفتم! هر کدام یک تشخیص متفاوت.. هر کدام یک تجویز متفاوت... آزمایش خون جهت بررسی عفونت خون هم شد موردی مازاد بر نگرانی های من!

آزمایش خون گرفتیم.. به سختی .. نیم ساعت طول کشید .. دخترک خونی نداشت که ... قطره قطره خون می گرفتند! طاقت دیدنش را نداشتم. تمام این نیم ساعت عربده کشید.. اشک ریخت..

وقتی بغلش کردم نیمی از تنش خیس خیس بود! موهاش لباسش، عرق می چکید از سر و تنش!

سر آخر خوب شد .. اما لاغر شده و وزن کم کرده ...

من هم دچار کمر درد بدی شده ام! کمر دردی که به واسطه مادام بغل کردن دخترک و همزمان انجام دادن کارهاست به سراغم آمده .. از پله نمی توان بالا بروم!

منتظرم بشود یکساله یا نه دو ساله .. شاید هم سه ساله! برایم مهم نیست از عمر خودم کم میشود! فقط می خواهم بزرگ شود که این همه گریه نکند، نق نزند!

یکی به دو کردن های من و همسرجان بی شمار شده! سر کوچکترین موضوعی که به دخترک ربط دارد باهم حرفمان می شود!

همین یکی دو روز پیش وقتی دخترک مریض بود و ما در بیمارستان به سر می بردیم، همسرجان گفت نه ماه است دارد تحملم می کند! پنج شش سال دیگر هم مجبور است تحمل کند...

آخر شب که آرام شد گفت: خیلی استرسی هستی! عصبی می شی.. جوش می زنی... بد حرف می زنی پای تلفن انگار طلب کاری...

حق دارد این روزها خیلی بد شده ام!حتی مدیرم هم گفت.. گفت کم مانده مرا بزنی!!!!!!!

اما آن طرف ماجرا را کسی نمی بیند! اینکه همسر جان وقتی ان سمت خط هست دقیقا شبیه یک منگل حرف می زند! حرف هایت را تکرار می کند .. طول می دهد، مکث می کند بعد حرف خودت را سوالی از تو می پرسد! نمی فهمد تو این ور خط نگرانی، وقت نداری، عجله داری...

یا مدیرم متوجه نیست که با سوالهای بی موردش که الان چه می کنی؟1 می تونی بگی داری چیکار می کنی؟ یهو می آید اینور میز تا ببیند چه می کنم... یا می پرسد امروز کلا چیکار کردی؟! امروز برنامت چیه مادام در حال بی احترامی است! نه نمی فهمد دارد توهین می کند! نمی فهمد تیپ کاری من کارهای دقیقه نودی است.. کارهای یکهویی و هر روز یک کوه کار است که از نظر اون هر کدامشان یک دقیقه وقت می برد ولی وقتی در حال انجامی یک دقیقه به بیست دقیقه تبدیل می شود!

من به همسرجان و مدیرم حق می دهم ... اما آنها هیچ توجهی به برخورد و رفتار خودشان با دیگران ندارند!