روابط عاشقانه و غیر عاشقانه ام با همسرجان به قوت قبل پیش میرود... بالا و پایین دارد...
به روز دعوا و دلسردی ...گاه حتی نفرت!
یک روز عشق و محبت و ناز و نوازش!
اما با تمام این ها نمی دانم چرا من آن نیوشای عاشق پیشه سابق نیستم!
حتی وقتی که می بینم همسرجان چقدر به سکس اهمیت می دهد... آباژور را به اتاق خواب منتقل می کند، نورش رو طوری تنظیم می کند که به فضا حس رومانتیکی بدهد... باز هم نمی شوم آن من قبل! شاید چون روی خوب و مهربانش را فقط مواقع سکس می بینم. اگرچه باقی مواقع اگر بحث و دعوایی نباشد اوضاع عادی پیش می رود ولی من عادی برایم کافی نیست.... !
حرف های عاشقانه اش حین سکس در عمق وجودم نمی نشیند! با اینکه غل وغشی در حرف هاش و احساستش نیست!
لابد من درونم خیلی اذیت شده از رفتارهای همسرجان که حالا هیچ چیزی حالش را خوب نمی کند.
خداییش فکر می کردین که تا چند سال باید مثل روز اول باشین با هم؟
والا باید عشق و احساس رو تازه نگه داشت ...
حس شاید مثل روز اول نباشه . چون که اگه درست و واقعی باشه بعد هفت سال عمیق تر هم میشه ..
من اینجا حرفم چیز دیگه بود! اینکه یه دل پری یه ناراحتی در درونم هست که احتمالا منبعش همسرجانه و باعث میشه حرفای عاشقانش با کاراش دگرگونم نکنه
شایدم منبعش اون نیست و یه چیزی در من مرده ...