پایان

به بدترین شکل ممکن زندگی می کنم! اسفبارترین روزگارم را سپری می کنم...

دردناکتر از روزهایی که بابا از درد قطع پایش به خود می پیچید! 

راستی چرا بابا به خواب همه می روی و پیغام های خاص بهشان می دهی،جز من! من که فقط به یک آغوش دلم خوش می شود، چرا دریغ می کنی! 

راستی بابا،چرا؟! 

حالا وسعت تنفرم به همه چیز سرایت کرده است... محل کار و همکارانم.. همسرم... خانواده ام، تک تکشان! و حتی دخترک!! حتی دخترک.. دخترک.. دخترک! انقدر متنفر شده ام که در ذهنم می بینم که مثلا دخترک را به خاک و خون می کشم،آنقدر می زنمش که خون بالا بیاورد... 

من به کجا دارم میرم؟! روانی شده ام .. روانی.. یک بیمار روانی! 

در نیمه های راه تنفر از خودم هستم.. این.مسیر که به انتها برسد، پایان زندگی من است... 

چیزی به انتهای مسیر نمانده، این را خوب درک می کنم.


- پایان.

نظرات 5 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 5 آذر 1397 ساعت 16:16 http://malikhulia.blogsky.com

زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو
زندگی آن رازی است که نهفته است به چشم گل سرخ
زندگی حرف نگفته است که تو می شنوی
زندگی یک رویاست که به خوابش بینی
زندگی دست نوازشگر توست
زندگی دلهره و ترس درون دل توست
زندگی امیدی است که تو در نگاه من می جویی
زندگی عشق نهفته است به اندیشه تو
زندگی این همه است
من و تو می دانیم
زندگی یک سفر است
سهراب سپهری

ممنونم...
یه زمانی بود شعر حالم رو خوب می کرد مخصوصا اگر شعر سهراب بود..
اما حالا .... نه!

بانوی تابستان دوشنبه 5 آذر 1397 ساعت 11:49

سلام!! اینقدر این پست اخرت بار منفی داشت که گفتم بعد مدتها کامنا بگذارم و بهت بوم خواهش می کنم پیش روانشناس برو که دیدم تمام دوستات درخواست مشاوره رفتن رو ازت داشتن. برو نیوشا حتما برو داری خودت و داغون می کنی عزیزم! یه وقتایی واقعا ادم نیاز به کمک داره و به تنهایی قادر به حل و فصل مشکلاتش نیست.

سلام. ممنونم عزیزم چشم مراجعه می کنم به مشاور یا روانپزشک

کتی دوشنبه 5 آذر 1397 ساعت 07:43

پایان چیه دختر جان.یک خانم جوان هستی،شاغلی،یک دختر سالم ودوست داشتنی داری،اینهمه نعمت.،،نمی بینی..،فقط مرگ را چاره نیست..چرا انقدر رویت فشار هست...قبول دارم خسته شدی،ازناملایمات،از جفای روزگار،مریضی سخت پدر،شوهر درک نکن....همه اینها درست..ولی تویک مادر جوان هستی...خودت پراز شوروجوانی...به خودت بیا،اگر نیاز به یک مشاوره داری،یک جای مناسب پیداکن،حتما یک برنانه برای خودت بزار،هنری ویا ورزشی..می دونم دست تنهایی ولی میشه.،،با شوهرت مدارا کن...همه ما مشکلاتی باهمسر داریم ولی این میزان تنفرحتی از بچه یعنی حالت خوب نیست..،گاهی وقتها باید بر طبل بی عاری زد.با خودت وبچه خوش باش..براش وقت بزار بازی کن..،رها کن اینهمه فشار را..

سلام کتی با این که کم کامنت میذاری اما هر بار که می نویسی برام انقدر محکم و مطمعن حرف میزنی که آدم تسلیم میشه...
مشاوره هست تو برنامم

الناز یکشنبه 4 آذر 1397 ساعت 20:32

خیلی ناراحت میشم ازین جور حرف زدنت...چرا همه چیزو بدتر میکنی؟ با یه مشاور صحبت کن...تو میتونی از شر این افکارت خلاص شی اینا فکرای تو هست و واقعیت نیست...
خواااااهش میکنم به خودت کمک کن و بازم اینجا بنویس نیوشا

مرسی که هستی .. مشاوره تو برنامم هست

ندا شنبه 3 آذر 1397 ساعت 14:33 http://mydailyhappenings.blogsky.com/

سلام عزیزززم
چرا انقدر افسرده شدی؟ کاش دلیلش رو پیدا کنی و ازش فاصله بگیری یا کاری کنی کمتر آزارت بده
اصلا شرایطی که داری خوب نیست، امیدوارم بتونی هرچه زودتر بخودت کمک کنی
این در مورد همه صدق میکنه که وقتی از چیزی ناراحتن از همه متنفر بشن.
چندتا اتفاق ناراحت کننده پشت سرهم برات افتاده و رفتارت طبیعیه.
یه کم بیشتر به فکر خودت باش عزیزززم
به خدا میسپرمت

ممنونم ندا جان ..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.