شاید این آخرین بار باشد

این دوره هم تمام شد.

چهارشنبه هفته گذشته از آن پایان نامه کذایی دفاع کردم و نمره کامل گرفتم...

قرار بود فقط خواهر کوچیکه بیاید برای پذیرایی دفاع ...

میهمان دیگری هم نداشتم...

اما هر سه خواهرم آمدند..

همسرجان هم مرخصی گرفت و کنارم ماند تا ان همه استرس را تنهایی قورت ندهم..

بعد هم یک دسته گل خیلی قشنگ و شاد به من هدیه کرد ...

بعد هم همه را شام دعوت کرد و ...

اما بابا حالش خوب نبود... درد داشت... میهمانی زهرمارم شد.. زهر مار همه مان!

مدت هاست دور هم جمع نشده ایم!

مدت هاست نخندیده ایم!


+ اینکه همسرجان بدون گفتن به من مرخصی گرفته بود! آرایشگاه رفته بود.. برایم گل خریده بود و در جلسه دفاع کنارم بود... فرم هام را پرینت گرفته بود و ... خیلی مایه آرامش و شادی من شد! آنقدر که چندین بار بابت این کار قشنگش تشکر کردم...

تمام شدن درس از یک طرف مایه مسرت بود و این حرکت همسر جان از طرف دیگر .. اما حال و روز بابا نمی گذارد کام من شیرین شود حتی لحظه ای!

حس خوب داشتن یک دوست

هرگز انتظار تشویق شدن نداشتم..

وظایفم را درست و به موقع انجام داده ام..

در امور دیگران دخالت نکرده ام ..

از دستورات مافوقم سرپیچی نکرده ام..

به موقع آمده ام و بعضا ساعت ها بعد از رفتن همه رفته ام ...

سختی ها و استرس های دو حوزه کاری مجزا را چشیده ام ...

با تمام این ها توبیخ می شوم! با امضاء مستقیم خود رئیس! که ذکر کرده است در پرونده هم درج شود!

به دلایل واهی! به دلیل برخی تصمیم گیری های سلیقه ای!! آنقدر واهی و احمقانه که برای همکارانم باورکردنی نبود!


سایه مثل همیشه کنارم بود! آرامم کرد.. کمکم کرد ... رفت و با مدیرم صحبت کرد و راضی اش کرد که رئیس را راضی کند حداقل روی پرونده درج نشود! مدیر هم پذیرفت و با رئیس صحبت کرد و بعد از یک ساعت بحث رئیس هم پذیرفت تا روی پرونده درج نشود! وقتی دلایل و صحبت های مدیر را شنیده بود حتی گفته اگر می شد کار می کردم همین نامه توبیخ هم حذف شود! ببین تا چه حد دلایل واهی بودند!

یکی از همکاران خانم که شخصی هزار چهره و از نظ من بد طینت است و از قضا به رئیس هم نزدیگ است خیلی قبل تر ها به سایه گفته بود رئیس حس و نظر مساعدی به نیوشا ندارد!

چرا؟! شاید به این دلیل که من تک و تنها در حوزه ای کار می کردم که او خودش قبل سمت ریاست اینجا مدیر آن حوزه بوده و از نظرش من در این حوزه در سال های قبل عملکرد ضعیفی داشته ام و ... به هر حال یک نوع حساسیت این چنینی دارد.
و اضافه بر این ها دست به اخراج خوبی هم دارد! تزش این است که یکی دو نفر را که اخراج کند حساب کار دست بقیه خواهد آمد و درست کار خواهند کرد! البته تا الا چنین اتفاقی اگرچه در شرف وقوع بوده اما عملی نشده است!
نمی دانم بریدن نان دیگری چه لطف و لذتی دارد! وقتی خودشان حقوق های آنچنانی می گیرند از درد بی درمان بقیه خبرندارند!

بگذریم از اینها...
حالا توبیخ با اینکه روی پرونده ام درج نشد اما اثر بسیار بدی روی روحیه ام گذاشت! احساس می کنم به اینجا متعلق نیستم! حسی که تا چند وقت قبل بسیار متفاوت با این بود!
انگار به زور می آیم و میروم و جان می کنم ...
میان این همه حس برزخی ، حس خوبی که سایه به من می داد وصف ناپذیر است..

+ می خواستم این پست را فقط راجع به خوبی ها و مهربانی های سایه بنویسم! اینکه بدونش برایم غنیمتی است در این وانفسای انسانیت.... اینکه همیشه روی رفاقت ومعرفت و مرامش حساب کرده ام ....
اینکه در مشکلات و تنهایی ها او اولین کسی است که اشکهام را می شنود....
امیدوارم در زندگی روز بد نبیند!