-
دنیایی کاملا مردانه
دوشنبه 17 مهر 1396 09:57
همسرجان دو سه روزی هست که دنبال برقراری رابطه ست! لابد زمان به برگشتنش نزدیک می شود و او هم طاقت قهر و ناز در بدو ورود ندارد و از الان دارد مسیر را هموار می کند! اول پیام می دهد که نیوشا خانم چطوره؟ هنوز از من ناراحتی؟ جواب می دهم که مثل قبل هستم ... نه! چی بگم... برام مهم نیست هیچ چیزی! شروع می کند به پیام دادن که...
-
سی و دو سالگی سلام
یکشنبه 16 مهر 1396 10:44
قلبم گرم اما خالی ست. خالی تر از همیشه... گمان می کنم با این خلق و خوی ای که به حد نهایت از بدی رسیده؛ بدی از ان جهت که آستانه تحملم پایی امده... زود عصبی می شوم و ... سال و یا سال های آخر عمرم را سپری می کنم! دیشب حس کردم آنقدر بدم.. آنقدر به ناراحت بودن و عصبی بودن و حال بد می گذرانم روزهایم را که دیگر به درد زندگی...
-
می شود سفید فکر کرد؟
چهارشنبه 12 مهر 1396 11:14
ساعت از ده شب گذشته بود. خیلی اتفاقی تلگرامم رو چک کردم... هیچ دلم نمی خواست صفحه چت با همسرجان رو باز کنم.. اما اشتباهی دستم رفت روش.. برام یه عکس از خودم فرستاده بود. چندتایی عکس از خودم و دخترک براش ریخته بودم تو گوشیش.... زیر عکسم نوشته بود فدای قد و بالات و لبای خوشگلت عزیزم... من فقط خوندم! هیچ جوابی ندادم.. هیچ...
-
به کجا رسیدیم؟!
سهشنبه 11 مهر 1396 09:05
این روزها که نیست هراز گاهی مشکلی که پیش می آید پیام می دهم که مثلا برای فلان چیز که خراب شده چه کنم؟! مثلا پکیج کد خطا می دهد می شود با تعمیرکارش تماس بگیری یا شماره اش را بدهی تا پیگیری کنم .... این بین رویت سوسک ها در آشپزخانه هم جزو بزرگترین مشکلاتم است... سوسک ها در خانه جدید هستند چون وسایلی مثل گاز و ماشین...
-
زور و سلطه گری را برنمی تابم!
دوشنبه 10 مهر 1396 10:35
برایش نوشتم از مادرش متنفرم. همین اندازه واضح و روش و صریح.. متنفرم از استبداد و زروگویی اش.. که من سی و دو ساله را در حالی که برای خودم مادری هستم به زور و اجبار می برد به شهرش خودش .. یک لنگه پا ایستاده بود که باید لباس بپوشی با ما بیایی برویم به شهرمان! هر چه دعوت به زورش را رد می کردم فایده نداشت! هر چه می گفتم...
-
انگار آن همه عشق یک جا مرده و دفن شده
دوشنبه 3 مهر 1396 11:02
دیشب همسرجان تماس گرفت.. حین حرف هاش گفت: حالت چطوره؟! خوبی یا مثل همیشه ای !!!!! گفتم: نمی دونم. چند ساعت بعد پیام دادم که اگر فکر می کنی مثل همیشه ام لازم نیست هر شب تماس بگیری... این روزها که نیست! کلا برایم نیست... انگار به کل حذف شده است.. نه منتظر پیامش هستم نه تماسش... شاید این اتفاق فقط در خصوص همسرجان در درون...
-
دنیای کثیف مردانه
یکشنبه 2 مهر 1396 11:12
قرار بر این شد هزینه حج بابا بین من، خانوم دکتر، خواهر1 و برادر2 که کل هزینه را داده بود تقسیم شود. با همسرجان مشورت کردم قرار بر این شد من نیم ستم را بفروشم. تصمیم گرفتم به کسی نگویم که قرار است چه کنم. وقتی برای فروش رفتم فروشنده پیشنهاد تعویض داد اما اگر می خرید از من هفتصد تومن ضرر می کردم. بنابراین تعویض کردم و...
-
روال تازه زندگی ما
یکشنبه 2 مهر 1396 10:38
برای دخترک پرستار گرفته ام. حالا پرستار می آید خانه من و این موضوع کمی به زندگی ام روال داده.. نظم گرفته زندگی ام. کمی از استرس هایم حذف شده. استرس اینکه نکند دیر برسم سر کار... نکند دخترک سرما بخورد... آنقدر بی صدا کار کنم تا مبادا بیدار شود که بیدار می شود و می زند زیر گریه و من دخترک به بغل مسواک بزنم و .... هزینه...
-
دخترک با شعور من
یکشنبه 2 مهر 1396 10:35
دخترک به پرستارش خوب عادت کرده.... کنار آمده ... قبلا هم گفته بودم دخترک فهمیده است انگار چهل سال سن دارد! شعورش بالاست! تازگی ها یاد گرفته نام پدرش را صدا بزند... بگوید نی نی ... بگوید توتو! آنقدر شیرین ادا می کند ... توتو را با دهان بسته به حالت نیزال می گوید! یک شهریور بود که شروع کرد به چهار دست و پا کردن. قبلا...
-
دخترک با شعور من
یکشنبه 2 مهر 1396 10:28
برای دخترک پرستار گرفتم. حالا پرستار می آید خانه... استرس هایم کمتر شده نسبت به زمانی که دخترک را می بردمنزل مامی.. از این جهت که هزینه آژانس کم شده و اینکه استرس دیر رسیدن به اداره را ندارم و اینکه نهار دارم و از باقیمانده نهار می توان برای شامم استفاده کنم و این یعنی اینکه می تواتن عصرها بروم خرید مایحتاج منزل یا...
-
درمانده ام
سهشنبه 28 شهریور 1396 14:25
دیشب دخترک تا ساعت 3 صبح بیدار بود.. بیتاب بود.. گریه می کرد.. ساکت نمی شد! دلیلش را نمی فهمیدم. هم دیشب به این صورت گذشت هم پریشب.. حتی دیروز ظهر هم! خسته و کوفته و کلافه بودم ... تصورم این بود که دل درد است ولی در راستای رفع دل دردش هرچه کردم جواب نداد! اصلا شادی چیز دیگری بود... داد زدم سرش .. گفتم ازت خسته شدم .....
-
رابطه ای که رو به کرختی ست
دوشنبه 27 شهریور 1396 08:58
در طول شبانه روز یک تماس تلفنی برقرار می شود آن هم از سر اجبار یا تکلیف لابد! معمولا شب ها رأس ساعت 8 شب!! نمی دانم چرا شرطی شده که دقیقا در این ساعت تماس بگیرد! از وقتی هم که حدس زده دخترک بعد از شنیدن صدای او از آن ور خط دچار بیتابی می شود سعی می کند با دخترک صحبت نکند... دو شب قبل .. اخرای شب بود مطلبی خواندم راجع...
-
آن دوست داشتن مراقبت می خواست
یکشنبه 26 شهریور 1396 09:56
آنقدر نبوده ای .. آنقدر تنها بوده ام ... آنقدر بوده ای ولی انگار نبوده ای ... آنقدر در کنارت تنها بوده ام ... که این یک ماه نبودت را نمی فهمم!!!!!! که دلتنگ نمی شوم آنقدر که باید .. + خانوم دکتر می گفت: دوست دارم یه روز به همسرجانت بگم که تو اون سالهای اول چقدر عاشقانه دوسش داشتی و اون نفهمید و درک نکرد .. از این دوست...
-
دلم عاشقی کردن می خواهد
چهارشنبه 22 شهریور 1396 12:36
امروز زودتر باید می رفتم سرکار... هوا ابری بود! مساعد حال من.. کمی بعدش بوی نم باران بلند شد.. بوی خاک باران خورده... چند روزی بود در طلب باران بودم! هوا خنک شد.. سرد شد.. باران شدید شد! کاش همسرجان بود قدمی می زدیم! چه هوس احمقانه ای! اگر هم بود او ان ور شهر سر کار من این ور شهر سرکار! +- دلم عاشقی کردن می خواهد... -...
-
روزگار کرخت سیاه بی نفس
یکشنبه 19 شهریور 1396 09:50
این دو هفته که همسرجان نیست، خواهر کوچیکه و همسرش منزل من هستند... بارها با خودم در ذهن خودم زده ام دهن همسر خواهر کوچیکه را سرویس کرده ام! ... بارها در ذهن خودم همسر خواهر کوچیکه رو به هر روشی از زندگی او و خودمان حذفش کرده ام... این مرد.. این نوع زندگی لایق خواهر کوچیکه نبود! چند روز پیش به من گفت از من حمایت نمی...
-
تحکم مردانه
یکشنبه 19 شهریور 1396 09:44
سفر دو هفته ای همسرجان از جمعه شب آغاز شد ... فقط همان شب رفتنش دلتنگش شدم! خانه بی او حس غریبانه ای داشت! وجود دخترک و وابستگی شدیدش به بغل من بودن و رسیدگی به او نمی گذارد احساس دلتنگی کنم! قبل از رفتنش هم به اصرار مرا برد به دیدار خانواده اش! بعد از ان دخالت بی جایشان اصلا به دلم نبود ببینمشان! مخالفت کردم با رفتن...
-
نام سرخپوستی من
یکشنبه 19 شهریور 1396 09:23
به قول آلما توکل نام سرخپوستی من: کسی که تمام درامدش را خرج دکتر رفتن می کند! ان حس لعنتی هنوز با من است... الان بیشتر از دو ماه است که حس می کنم چیزی در گلیوم گیر کرده! پایین نمی رود.. بدجوری اعصابم را به هم ریخته! حالا که این حس شدید است و تمام بیست و چهار ساعت رو زبا من است خوب که فکر می کنم می بینم قبل تر ها هم...
-
آدم ها تغییر می کنند
یکشنبه 12 شهریور 1396 12:58
مدیرم می گفت تو با دو سال پیش خیلی فرق کرده ای! از نظر رفتار، اخلاقی .. برخوردت حتی! مدیرم دو سال پیش استادم بود! نشد که بگویم دو سال پیش پی این همه سختی به تنم نخورده بود! دو سال پیش بابا جلوی چشمهام درد نکشیده بود، ناله نکرده بود! از درد به خودش نپیچیده بود... از درد بی خواب نشده بود.. دو سال پیش برای نجات بابا به...
-
روزهای نامرئی
شنبه 11 شهریور 1396 13:09
یکدیگر را کم می بینیم... خستگی هامان برای هم است اعصاب خرد من.. استرس هام... اخلاق سگی ام حالش را به هم زده او هم گاهی حال مرا به هم می زند... خودم هم حال خودم را به هم می زنم! این دستهام که شبیه دست های پیرزن هاست! از موهام که حمام به حمام شانه نمی خورد! از لباس فرمم که کهنه شده و نه پولی برای خریدش دارم نه وقت و نه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریور 1396 13:01
خانه جدید را دوست دارم! حس خوبی به من می دهد... حس خوبش مستدام...
-
پدرم
شنبه 11 شهریور 1396 13:00
پدرم مرد خوبی بود. این جمله با یک نقطه تمام می شود و نیاز به گذاشتن سه نقطه ندارد! معناش کامل است ... خوب بودنش کامل است + مامی خواب دیده بود بابا را در مدینه! درست زمانی که موعد حج واجب است و ما کسی را به نیابت از بابا فرستاده ایم حج! + گمانم این بود که به قول دکتر شریعتی عزیز نمی شود و نباید خیلی چیزها را با پول...
-
من وحشی
شنبه 11 شهریور 1396 12:56
دخترک بی هیچ نشانه ای از بیماری، یه یک دفعه تب کرد... پنج روز در تب سوخت! تبش تا سی و نه و چهل درجه رفت! پنج تا دکتر رفتم! هر کدام یک تشخیص متفاوت.. هر کدام یک تجویز متفاوت... آزمایش خون جهت بررسی عفونت خون هم شد موردی مازاد بر نگرانی های من! آزمایش خون گرفتیم.. به سختی .. نیم ساعت طول کشید .. دخترک خونی نداشت که ......
-
این هم از ما
سهشنبه 31 مرداد 1396 09:24
گفته بودم خانوم دکتر رفتارش جدیدا عوض شده؟! ... این روزها حتی یک تماس تلفنی با من نگرفت که هی نیوشا خرت به چند؟!!!!!! دیشب ساعت دوازده شب پیام داد که دختر تحویل نمی گیری! تماس گرفت شاد و خندان و سرحال! با خانواده همسرش بود تا آن ساعت شب!!!!!!!!!! گفتم نیومدی یه خسته نباشیدی بگی یه دلگرمی ای وگرنه من از تو با بچه کوچیک...
-
بیشعوری
سهشنبه 31 مرداد 1396 09:18
دیروز مادر همسرجان تماس گرفت و باز هم نشان داد که نمی تواند دور بشیند و دخالت نکند... گفت با پسرم حرف می زدم گفته دارم وسایل آشپزخونه رو می برم خووه جدید! گفتم نیوشا کجاست؟ چرا مرخصی نگرفته؟! اینا کار زنه!!!!!!!! گفتم من وسایل رو تو کارتن چیدم بردنش کار من نیست! ادامه داد که آره چیدنش رو می گم.... زن باید بچینه و !...
-
به غیر از من دل بسته ست!
سهشنبه 31 مرداد 1396 09:12
دخترک به خواهر کوچیکه به شدت وابسته شده... به قدری که اگر او باشد بغل هیچ کس حتی من و پدرش نمی رود! اگر لجظه ای دورش کنم از او داد می زند، گریه های شدید به راه می اندازد! از طرفی خواهر کوچیکه برای نگهداری از دخترک تمام سیستم زندگی اش را تغییر داده! کاش زودتر بتوان یک پرستار با خدا و مهربان و قابل اعتماد پیدا کنم......
-
نبودنم را چگونه درک می کنی؟!
یکشنبه 29 مرداد 1396 09:53
دخترک تا مرا می بیند بعد از هفت ساعت کاری ذوق زده می شود.. هیجانش را در رفتارش به شدت نشان می دهد.. آنقدر این هیجانش شیرین است که خواهر کوچیکه اصرار به ثبت این لحظه با دوربین موبایلش دارد! کمی که تخلیه می شود چنگ می زند به چانه من.. با صورتم بازی میکند و آرامش خاصی به رفتار و چهره اش بر می گردد! اما این ها فقط بیست...
-
وقتی زن باشی
شنبه 28 مرداد 1396 08:43
میان آن همه نوازش و بوسه .. میان آن همه ابراز احساساتش... بیشتر شبیه نجوا بود حرف هاش .. می گفت: هر کاری که می کنم برای توست.. این خونه، اضافه کاری هام .. همه دوندگی هام فقط برای توست و بچه ... همه زندگی منی! من بین خواب و بیداری فقط لبخند بودم براش بی هیچ عکس العمل دیگری! می گفت ببخشید که مدت هاست کم بهت می رسم! قابل...
-
اینگونه ست قرار روزگار
چهارشنبه 25 مرداد 1396 08:55
هر دو خسته بودیم... موقع خواب در آغوشم کشید. بعد این همه دوری و دلخوری، این در آغوش کشیدن حس خاصی به من داد! انگار آهن مذاب از حلق و نای و قلبم عبور می کرد... محکم در آغوشم کشید... خوابم برد.. بین خواب و بیداری مرا می بوسید.. آنقدر خسته بودم که توان پاسخ دادن به رفتارش نداشتم! -- گفته بودم از هیچ برنامه و رویدادی که...
-
خدای من ختم به خیر کن
سهشنبه 24 مرداد 1396 09:01
مامی مدت ها بود از درد کمر و بعدتر از درد زانوی پا می نالید... گذاشته بودیم به حساب تمارض کردنش. تا اینکه جواب ام آر آی نشان داد مینیسک پایش پاره شده! دکترش پیشنهاد عمل داد... اما قبلش چند نوبت تزریق آمپول را پیشنهاد کرد که دیشب یک دوره اش تزریق شد... نگرانی من از اینکه مامی کارش به عمل بکشد به این دلیل که هر عمل...
-
می توان گذرد کرد از عبور سخت لحظه ها
سهشنبه 24 مرداد 1396 08:46
دور روز پیش پیام داد که هود سیاه باشد یا سفید .. می دانستم بگویم سفید قیمتش بالاتر است و باز همان بحث ندارم و دوباره یک ماجرای دیگر! گفتم سیاه، نمی دونم اصلا.. هر چی خودت می خوای. دیروز چند پیام بینمان رد و بدل شد. اول صبحی دیرم شده بود پیام دادم که دخترک ببرم سازمان می تونی بیای ازم بگیریش ببریش خونه مامی که پاسخ داد...